موضوع نویسنده
- Jan
- 494
- 1,005
- مدالها
- 2
دستم رو بالا آوردم و روی زنگ گذاشتم ،حس عذاب وجدان من رو فرا گرفته بود، قرار بود سربار رها بشم، آن هم رهایی که دوتا بچه کوچیک و قد و نیم قد داره!
صدای رها از آیفون پخش شد.
- کیه؟
بغضم رو قورت دادم و آروم گفتم :
- منم ، ماهک!
هول شدن رها رو از پشت آیفون هم حس کردم.
- وای الهی ذلیل شی تو ... بیا بالا ببینم.
پوکر فیس به در چوبی نگاه کردم که صدای دینگ دینگ باز شدنش به گوشم رسید.
چمدون لباس هایم رو بلند کردم و در آسانسور گذاشتم و طبقه ی دوم رو فشار دادم. صدای زن پخش شد.
- به طبقه ی دوم خوش آمدید!
در آسانسور رو باز کردم و با دیدن رها که جلوی در ایستاده بود و به من زل زده بود ، گویی به قلبم ضربه ای خورد، آخرینبار که دیده بودمش موقعی بود که ماهان من رو دوست داشت!! موقعی که ماهان من رو طرد نکرده بود و من رو زندونی نکرده بود و من آزادی کامل داشتم!
صدای رها از آیفون پخش شد.
- کیه؟
بغضم رو قورت دادم و آروم گفتم :
- منم ، ماهک!
هول شدن رها رو از پشت آیفون هم حس کردم.
- وای الهی ذلیل شی تو ... بیا بالا ببینم.
پوکر فیس به در چوبی نگاه کردم که صدای دینگ دینگ باز شدنش به گوشم رسید.
چمدون لباس هایم رو بلند کردم و در آسانسور گذاشتم و طبقه ی دوم رو فشار دادم. صدای زن پخش شد.
- به طبقه ی دوم خوش آمدید!
در آسانسور رو باز کردم و با دیدن رها که جلوی در ایستاده بود و به من زل زده بود ، گویی به قلبم ضربه ای خورد، آخرینبار که دیده بودمش موقعی بود که ماهان من رو دوست داشت!! موقعی که ماهان من رو طرد نکرده بود و من رو زندونی نکرده بود و من آزادی کامل داشتم!
آخرین ویرایش: