موضوع نویسنده
- Jan
- 493
- 964
- مدالها
- 2
آرشا بسیار نگران بود، نگران خواهر بزرگش بود، حق داشت. کار نادرستی کرده بود و حالا، پشیمانی داشت امانش را میبرید.
از این طرف، آرشیدا لجبازیش عود کرده بود؛ آدرس بیمارستانی رو که آرشینا رو برده بودند رو، نمیداد. هوف!
همهی این اتفاقات، زیر سر اون پسرِ مرموزی هست که توی رستوران ظاهر شد و دربارهی خصوصیات ناموسش آن حرفها را گفت.
آرشام روی سکوی خانهاش نشست، ماهرخ نبود، طبق گفتهاش، برای عمل دایی یاسر به مازندران رفته بود؛ آروشا دست نازک و کوچیکش رو روی شانهام گذاشت و با ناراحتی گفت:
- الان ناراحتیت سر کیه برادر من؟ میدونستی ناراحتیت، من رو هم ناراحت میکنه؟
لبخندی به رویش پاچیدم و دستم رو دور کمر خواهرم حلقه کردم، همهش دلم شور میزد، نکنه اتفاقی برای آرشینا افتاده باشه؟
- آروشا، نمیدونم چی بگم. فقط دعا کن اونی که توی ذهنم هست، اتفاق نیفتاده باشه. همین.
آرشیدا روی صندلیهای سرد بیمارستان نشسته بود، ترسیده بود.
آرشینا حدود یک ساعتی توی اتاق عمل درحال جراحی شدن بود.
پرستارها هم از حال آرشینا خبری نمیدادند، بدن آرشیدا از سرما و دل آشوبه یخ شده بود.
دستش را بالا گرفت و نگاهش را به آسمات دوخت، مگر گناه بود؟
آرشیدایی که حتی برای یک بار نماز نخوانده بود؛ حالا برای خدایش دست بالا برده بود و داشت برای بهبودی خواهرش؛ دعا میکرد.
از این طرف، آرشیدا لجبازیش عود کرده بود؛ آدرس بیمارستانی رو که آرشینا رو برده بودند رو، نمیداد. هوف!
همهی این اتفاقات، زیر سر اون پسرِ مرموزی هست که توی رستوران ظاهر شد و دربارهی خصوصیات ناموسش آن حرفها را گفت.
آرشام روی سکوی خانهاش نشست، ماهرخ نبود، طبق گفتهاش، برای عمل دایی یاسر به مازندران رفته بود؛ آروشا دست نازک و کوچیکش رو روی شانهام گذاشت و با ناراحتی گفت:
- الان ناراحتیت سر کیه برادر من؟ میدونستی ناراحتیت، من رو هم ناراحت میکنه؟
لبخندی به رویش پاچیدم و دستم رو دور کمر خواهرم حلقه کردم، همهش دلم شور میزد، نکنه اتفاقی برای آرشینا افتاده باشه؟
- آروشا، نمیدونم چی بگم. فقط دعا کن اونی که توی ذهنم هست، اتفاق نیفتاده باشه. همین.
آرشیدا روی صندلیهای سرد بیمارستان نشسته بود، ترسیده بود.
آرشینا حدود یک ساعتی توی اتاق عمل درحال جراحی شدن بود.
پرستارها هم از حال آرشینا خبری نمیدادند، بدن آرشیدا از سرما و دل آشوبه یخ شده بود.
دستش را بالا گرفت و نگاهش را به آسمات دوخت، مگر گناه بود؟
آرشیدایی که حتی برای یک بار نماز نخوانده بود؛ حالا برای خدایش دست بالا برده بود و داشت برای بهبودی خواهرش؛ دعا میکرد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: