موضوع نویسنده
- Jan
- 493
- 964
- مدالها
- 2
لب و لوچهام رو آویزون کردم و به اتاقم نگاه کردم، اتاق جونم. دلم برات تنگ میشه.
خوبی اتاقم این بود که زیاد وسیلهای توش نبود، چمدون بزرگی رو از کمد بیرون آوردم و زیپش رو باز کردم.
لباسها، شلوارها، لباسزیرهام و مانتو و شال و روسری. هر چی که داشتم رو از کمدم بیرون آوردم و روی تختم گذاشتم.
بیحوصله همشون رو تو چمدون پیچوندم، چمدون پر شد که... .
یک چمدون نسبتا بزرگ رو بیرون آوردم، توش کامپیوتر و حدود چند تا خوراکی و قاب عکسهام رو گذاشتم.
نگاهی به پولهای پس انداز شدهام انداختم، اونها رو توی کیف پول گذاشتم.
گوشی و هنزفری و تمام وسیلههای توی کیفم رو هم گذاشتم و زیپ چمدونم رو بستم.
حدود ده پونزده تا گردنبند، دستبند و گوشواره و انگشتر طلا داشتم، به موقعش برای خرید خونهی نقلی که بتونم تو این چند وقت بمونم اونجا، استفاده میکردم.
همهی اینها یک ساعت طول کشید. اما میارزید.
به سمت پنجرهی اتاقم رفتم و پردهاش رو کشیدم.
برق اتاقم رو خاموش کردم و در اتاقم رو بستم،
خوبی اتاقم این بود که زیاد وسیلهای توش نبود، چمدون بزرگی رو از کمد بیرون آوردم و زیپش رو باز کردم.
لباسها، شلوارها، لباسزیرهام و مانتو و شال و روسری. هر چی که داشتم رو از کمدم بیرون آوردم و روی تختم گذاشتم.
بیحوصله همشون رو تو چمدون پیچوندم، چمدون پر شد که... .
یک چمدون نسبتا بزرگ رو بیرون آوردم، توش کامپیوتر و حدود چند تا خوراکی و قاب عکسهام رو گذاشتم.
نگاهی به پولهای پس انداز شدهام انداختم، اونها رو توی کیف پول گذاشتم.
گوشی و هنزفری و تمام وسیلههای توی کیفم رو هم گذاشتم و زیپ چمدونم رو بستم.
حدود ده پونزده تا گردنبند، دستبند و گوشواره و انگشتر طلا داشتم، به موقعش برای خرید خونهی نقلی که بتونم تو این چند وقت بمونم اونجا، استفاده میکردم.
همهی اینها یک ساعت طول کشید. اما میارزید.
به سمت پنجرهی اتاقم رفتم و پردهاش رو کشیدم.
برق اتاقم رو خاموش کردم و در اتاقم رو بستم،