موضوع نویسنده
- Jan
- 493
- 964
- مدالها
- 2
- خفه شو دیگه، ببند دهنت رو، نفهم.
آرشا دست آرشیدا رو گرفت، بازوی من رو هم گرفت. دو نفریمون رو از رستوران بیرون کشاند.
آرشام قبل اینکه از رستوران بیرون برم، چشمکی بهم زد و لبهاش رو غنچه کرد برام و بوس فرستاد. پسرهیِ نفهم.
آرشیدا زیر لب زمزمه کرد:
- بدبخت شدیم.
آرشا دست من رو به سمت ماشین خودم کشاند، به آرشیدا گفت:
- تو سوار ماشین خودت شو، پشت ما بیا.
آرشیدا با تردید نگاهی بهمون انداخت، مثل چی ترسیده بودم! نکنه بلایی سرم بیاره؟ یا بزنه بکشه من رو. نزنه داغونم کنه.
آرشا با داد دوباره حرفش رو تکرار کرد:
آرشا دست آرشیدا رو گرفت، بازوی من رو هم گرفت. دو نفریمون رو از رستوران بیرون کشاند.
آرشام قبل اینکه از رستوران بیرون برم، چشمکی بهم زد و لبهاش رو غنچه کرد برام و بوس فرستاد. پسرهیِ نفهم.
آرشیدا زیر لب زمزمه کرد:
- بدبخت شدیم.
آرشا دست من رو به سمت ماشین خودم کشاند، به آرشیدا گفت:
- تو سوار ماشین خودت شو، پشت ما بیا.
آرشیدا با تردید نگاهی بهمون انداخت، مثل چی ترسیده بودم! نکنه بلایی سرم بیاره؟ یا بزنه بکشه من رو. نزنه داغونم کنه.
آرشا با داد دوباره حرفش رو تکرار کرد: