- Mar
- 10,700
- 27,711
- مدالها
- 9
خواستم بوسه گرم از لب گلگون ببرم
حال بايد جگر داغ و دل خون ببرم
بر نگردان به من اين قلب پر از خاطره را
اين کتاب ورق از هم شده را چون ببرم؟
با سر افکندگی قلب خرابم چه کنم؟
گر سر سالم از اين معرکه بيرون ببرم
ناگزيرم که در آيينه چشمت با شرم
لب خندان بنشانم، دل محزون ببرم
شاعر ساحل چشم تو ام و همچون موج
بايد از سنگ دلی های تو مضمون ببرم
حال بايد جگر داغ و دل خون ببرم
بر نگردان به من اين قلب پر از خاطره را
اين کتاب ورق از هم شده را چون ببرم؟
با سر افکندگی قلب خرابم چه کنم؟
گر سر سالم از اين معرکه بيرون ببرم
ناگزيرم که در آيينه چشمت با شرم
لب خندان بنشانم، دل محزون ببرم
شاعر ساحل چشم تو ام و همچون موج
بايد از سنگ دلی های تو مضمون ببرم