جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {فتور مدار} اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط Erebus با نام {فتور مدار} اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 558 بازدید, 19 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {فتور مدار} اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Erebus
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Erebus
موضوع نویسنده

Erebus

سطح
0
 
ناظر تایید
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
187
1,093
مدال‌ها
2
نام اثر: فتورِ مدار
نام نویسنده: ملی ملکی
ژانر: تراژدی، اجتماعی
عضو دفتر نظارت ادبی دوم
مقدمه: جهان در انحنای تکرار مدفون است، جایی که زیستن به طقوسی بی‌فرجام می‌ماند. امید نه روشنایی، بلکه ضایعه‌ای مبهم در حاشیه‌ی هذیان است؛ فروزشی ناکامل در ساحتِ بی‌تمنای انسانِ فرسوده. در«فتورِ مدار»، واژه‌ها نه برای گفتن، بلکه برای خراش دادن خاموشی آمده‌اند؛ چرا که گاه درد، شکلِ گفتن را پس می‌زند و تنها از میان فروپاشیِ معنا سر بر می‌کشد.
 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,434
12,995
مدال‌ها
17
1000009583.png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

Erebus

سطح
0
 
ناظر تایید
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
187
1,093
مدال‌ها
2
همیشه بود، شبیه مهی که بی‌ردپا بر لوح ایام می‌نشست و بی‌نفوذ محو می‌گشت؛
چون ذائقه‌ای زهرآگین از چایِ سردی که دیگر شوق چشیدن نداشت.
او از آن نام‌های خط‌خورده بود، از آن چهره‌هایی که در غوغای معابر گم می‌شوند.
صدایش اگر بود، در جنجال بی‌امان جهان مدفون می‌شد؛ دست‌هایش اگر لمس می‌کرد، ردی بر خاطر نمی‌سپرد، همچون سایه‌ای که زیر نور نیز تیره می‌ماند و تاریکی چون نطفه‌ای در تلاطم جانش بالیده بود.
غباری که در سکوت شبانگاهی فرو می‌نشست
و روزی همچون نغمه‌ای که پیش از شنیده‌شدن خاموش گردد، رفت.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Erebus

سطح
0
 
ناظر تایید
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
187
1,093
مدال‌ها
2
آیینه را می‌نگریست؛ سیمایی زنده در آن نقش می‌بست که هیچ شباهتی با او نداشت.
خطوط محو سیمای غریب و زوایای استخوانی‌اش، گویی بر لوح منجمد دیروز حک شده‌بودند. دستش را برآورد و تصویر نیز بالا آمد، لیک بی‌جان و بی‌هویت. آن نقش در خمِ زمان گم گشته‌بود، همچون خاطره‌ای مبهم و خفه بر شفافی لوح زندگی، بی‌هیچ رازی در پسش.
پلک بر هم نهاد به امید آنکه این کابوسِ شفاف با گشودن چشم‌ها محو گردد، اما نه؛
آن سیمای بیگانه، بی‌گسست و بی‌او، همچنان در برابرش ایستاده‌بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Erebus

سطح
0
 
ناظر تایید
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
187
1,093
مدال‌ها
2
در میان دلمشغولی‌های مبهمش، درختان بی‌برگ خیابان‌ها به جلبی شبیه شدند که نمی‌شد از آن گریخت. زمان، همانند رودخانه‌ای سرد، هیچ‌گاه بر کرانه‌ها نمی‌ایستاد و او همچنان میان جریانِ تند آن غرق می‌شد. خالی از معنا، اما مملو از سایه‌هایی که گاهی به تصویرهایی آشنا بدل می‌شدند، گاهی حتی دست‌نیافتنی.
دستش را در جیبش فرو برد، اما هیچ احساسی نداشت. انگار تمام دنیای اطرافش در تله‌ای بی‌پایان گرفتار بود و او همچنان در پی مفهومی که انسان‌ها از دستش ربوده بودند، در دل این تکه‌های بی‌نظم به جست‌ و جو ادامه می‌داد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Erebus

سطح
0
 
ناظر تایید
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
187
1,093
مدال‌ها
2
اتاق بوی نغمه‌های درنگ‌کرده را به دوش می‌کشید. دیوارها زخمی از شیارهایی سرد بودند که همچون زمزمه‌های پنهان ایام بر تنشان نقشی از خاطرات خاموش داشتند. پنجره‌ای که روزگاری دهلیزهای امید را به رخ می‌کشید، اینک قطعه‌ای از سکوت فروبسته را در قابِ خود اسیر کرده است. در گوشه‌ای، فنجانی به درد طعم سردی‌اش خیره مانده، گواهی بر گفت‌وگویی که هیچ‌گاه به نقطه‌ی وصال نرسید. سایه‌ای بر زمین پهن شده بود، سنگین‌تر از آنکه به انسان این دیار تعلق داشته باشد، چنان‌ که گویی جسمی از سراب در کالبدش دمیده شده باشد. در این شهر، آدمیان به نظاره‌ی چرخ‌های هستی نشسته‌اند، مغلوبِ فتور مداری که حتی در خیالِ رهایی جایی برایشان نمی‌گذارد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Erebus

سطح
0
 
ناظر تایید
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
187
1,093
مدال‌ها
2
هیچ قیدِ آهنینی بر قامتشان نیست، لیک گام‌هایشان در هاله‌ی ره می‌لولند، شانه‌هایشان از زخمِ صبوری خمیده و چشمانشان چون فانوس‌های کم‌ سو به هم می‌نگرند. هیچ بانگی بر نمی‌آید، اما در عمق این سکوت پنهان، سروده‌ای از واژه‌های فروخفته در نگا‌هانشان به خوانش می‌آید. دختری که رویاهایش را در مطبخِ چراغ‌سرد رها ساخت؛ مردی که در گذر دقایق پوسیده‌ی روزگار خسته شد؛ کودکی که از سپیده‌دم تولد آموخت که به جای بازی، فرمان‌بردار باشد. قیدها به چشم نمی‌آیند، لیک اگر به شکستِ استخوان‌ها گوش دهی، پژواک آن‌ها را خواهی شنید که در سختی بی‌رحم زندگی می‌شکنند، رسا‌تر از هر بانگِ انکار.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Erebus

سطح
0
 
ناظر تایید
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
187
1,093
مدال‌ها
2
هیچ‌ک.س نداند زنجیرها از چه هنگام بر پای جان‌ها افکنده شد؛ شاید آنگاه‌که نخستین«باید» را بر کالبد خویش فرود آوردند، یا چون دیده از افق رؤیاها فرو بستند. بانگ ناقوسِ ساعت بانگی‌ست خفت‌زدای بردگانی که نام آزادی را بر دوش دارند. مرد مهر سند کرایه را بر ورق نهاد و باز جزئی از خویشتن را رهانید.زن که روزگاری سروده‌های شورانگیز در دیباچه می‌نگاشت، اینک در میان دیگ‌سرا قافیه‌ی هستی‌‌اش را گم‌ می‌کرد.
گرچه زنجیری بر تنشان نیست، لیک آوای ساییده شدن بندها بر سنگفرش را چه شنیده‌ای؟
این صدا از همه‌ی بانگ‌های عالم هولناک‌تر است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Erebus

سطح
0
 
ناظر تایید
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
187
1,093
مدال‌ها
2
چشم که از فراز بر این دیار بدوزی، جز مهتاب‌ستانی از کالبدهای خاموش نخواهی یافت.
مردمان، چنان پرندگان شب‌نشین که بالِ خویش را گم کرده‌اند، در سی*ن*ه‌ی خود بانگی برای بامداد نمی‌پرورانند. گام‌هایشان بر سنگ‌فرشِ لهیده، نه به‌سوی مقصد، بلکه در فراسوی پرتگاه‌ها می‌لغزند. دست‌هایی که روزگاری سنگ آجر فردا را جان می‌بخشیدند، اینک چون ریسمان‌هایی رهاشده در هوا، یارای بازداشت سقوط را ندارند.
بانگ‌ها در گوش زمین خفته‌اند، اما تنش رؤیاهای پوسیده در گرد و غبار زمان، همچون دود بی‌رحم، سراسر کوی و برزن را فرا گرفته‌است.
این سراشیبی بی‌آواز تا به عمقِ استخوان آدمیان رخنه می‌کند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Erebus

سطح
0
 
ناظر تایید
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
187
1,093
مدال‌ها
2
در ژرفای هزارتوی خاموش شهر، جایی که پژواکِ درد چون خنجری سرخ در شیارهای سردِ پنجره‌ها می‌رقصد، حیرانی همچون عطش صحرازده در رگ‌های شب جاری است. کودکی بی‌هویت، با چشمانی شبیه مه‌تاب مات، انگشتانش را بر آینه‌ی مات و خاک‌گرفته‌ی خاطره‌ها می‌لغزاند؛
زنی با روسری پاره‌پاره، گویی قطعه‌ای از شبِ بی‌قاب در سایه‌ها ذوب می‌شود، چنان‌ که هر گامش نغمه‌ای از وداع بی‌صداست؛ وداعی که از بس تکراری‌ست، حتی باد هم دیگر آن را نمی‌شنود و در انتهای این سرگشتگیِ بی‌خورشید، شهر چون شیشه‌ی یخ‌زده‌ای نفس می‌کشد،
اما هیچ‌ک*س سماعِ سکته‌هایش را تاب نمی‌آورد.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین