جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار فروغی بسطامی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط محسا با نام فروغی بسطامی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,492 بازدید, 294 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع فروغی بسطامی
نویسنده موضوع محسا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
من نیستم حریف تو با صدهزار دل
کز یک کرشمه می‌شکنی صدهزار من

در زلف بی قرار تو باشد قرار دل
بر یک قرار نیست دل بی قرار من
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
فرخنده شکاری که ز پیکان تو افتد
در خون خود از جنبش مژگان تو افتد

داند که چرا چاک زدم جیب صبوری
هر دیده که بر چاک گریبان تو افتد

مرغ دلم از سی*ن*ه کند قصد پریدن
مرغی ز قفس چون به گلستان تو افتد

هر تن که شود با خبر از فیض شهادت
خواهد که سرش بر سر میدان تو افتد

خون گریه کند غنچه به دامان گلستان
هر گه که به یاد لب خندان تو افتد

تا دید زنخدان و سر زلف تو، دل گفت
نازم سر گویی که به چوگان تو افتد

مجموع نگردد دل صیدی که همه عمر
دربند سر زلف پریشان تو افتد

بر صبح بناگوش منه طرهٔ شب رنگ
بگذار فروغی به شبستان تو افتد

بر پای شود روز جزا محشر دیگر
چون چشم ملائک به شهیدان تو افتد

منزل کن ای مه به دل گرم فروغی
می ترسم از این شعله که بر جان تو افتد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
تو خوب تر ز ماهی، من اشتباه کردم

دوشینه پیش رویت آیینه را نهادم
روز سفید خود را آخر سیاه کردم

هر صبح یاد رویت تا شام گه نمودم
هر شام فکر مویت تا صبح گاه کردم

تو آن چه دوش کردی از نوک غمزه کردی
من هر چه کردم امشب از تیر آه کردم

صد گوشمال دیدم تا یک سخن شنیدم
صد ره به خون تپیدم تا یک نگاه کردم

چون خواجه روز محشر جرم مرا ببخشد
گر وعده عطایش عمری گناه کردم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تیغش جدا نسازد دستی که با تو دادم
مرگش ز هم نبرد عهدی که با تو بستم

کیفیت جنون را از من توان شنیدن
کز عشق آن پری رو زنجیرها گسستم

ترسم کز این لطافت کان نازنین صنم راست
گرد صمد نگردد نفس صنم‌پرستم

سنگین دلی که کرده‌ست رنگین به خون من دست
فریاد اگر به محشر دامن کشد ز دستم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
ما دل خود را به دست شوق شکستیم
هر شکنش را به تار زلف تو بستیم

تا ننشیند به خاطر تو غباری
از سر جان خاستیم و با تو نشستیم

از پی پیوند حلقهٔ سر زلفت
رشتهٔ الفت ز هر چه بود گسستیم

از سر ما پا مکش که با تو به یاری
بر سر مهر نخست و عهد الستیم

پیک صباگر پیامی از تو بیارد
ما همه سرگشتگان باد به دستیم

بر سر زلفت به هیچ حیلتی آخر
دست نجستیم و از کمند نجستیم

گر بکشند از گناه عشق تو ما را
باز نگردیم از این طریق که هستیم

گر ز تو بویی نسیم صبح نیارد
هوش نیاییم از این شراب که مستیم

بندهٔ عشقیم و محو دوست فروغی
ذرهٔ پاکیم و آفتاب پرستیم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
پنج بیت از شه والاست در این تازه غزل
که بود هوش ربایندهٔ هر دانایی

ای که چون حسن تو نبود به جهان کالایی
چو قد سرو روانت نبود بالایی

تنم آن روح ندارد که تو تیرش بزنی
خونم آن قدر ندارد که تو دست الایی

باغ فردوس نخواهند مقیمان درت
نیست خوش تر ز سر کوی تو دیگر جایی

چهرهٔ هم چو مهت را همه شب زیر نقاب
هر چه پنهان کنی ای دوست به ما پیدایی

تا تو منظور منی دیده فرو دوخته ام
که نیفتد نظرم بر رخ هر زیبایی

گر چه روی تو ندیدیم ولی خوشنودیم
که ندیده ست تو را دیدهٔ هر بینایی

لب شیرین تو گویا به حدیث آمد باز
که برآورده بسی شور ز هر شیدایی

دست در زلف رسای تو کسی خواهد زد
که سرش را ننهد بر سر هر سودایی

گر قدم بر سر شعرا نهی ای مه شاید
زان که خوانندهٔ اشعار شه والایی

نکته پرداز سخن سنج ملک ناصر دین
که به تحقیق ندارد سخنش همتایی

خسروا طبع فروغی به همین خرسند است
که سخن سنج و سخن دان و سخن آرایی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
غافل گذشتی از دل امیدوار من
رسوای اگر چنین گذرد روزگار من

امشب به بزم خندهٔ بی اختیار تو
افزون نمود گریه بی اختیار من

من نیستم حریف تو با صدهزار دل
کز یک کرشمه می‌شکنی صدهزار من

یک عمر را به روزه بسر برده‌ام مگر
روزی لبت رسد به لب روزه‌دار من

در زلف بی قرار تو باشد قرار دل
بر یک قرار نیست دل بی قرار من

کشتی مرا و تا سر خاکم نیامدی
آه از سیاه‌بختی خاک مزار من

گویند از آن نگاه نهانی چه دیده‌ای
پیداست آن چه دیده‌ام از خاک زار من

بخت سیاه بین که دو چشمم سفید شد
در کار گریه‌ای که نیامد به کار من

روز و شبی که مایهٔ چندین عقوبت است
روز قیامت است و شب انتظار من

سر تا قدم کرشمه و ناز است و دلبری
شاهین تیز پنجهٔ عاشق شکار من

آن بختم از کجاست فروغی که روزگار
روزی کند نشیمن او در کنار من
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
شبها به بزم مدعی ای بی مروت جا مکن
آرام جان او مشو، آزار جان ما مکن

از بهر حسرت خوردنم، لب بر لب ساغر منهر
دست از پی آزردنم در گردن مینا مکن

در بزم غیر ای بی وفا بهر خدا مگذار پا
ما را و خود را بیش از این آزرده و رسوا مکن

هردم به مجلس ای رقیب از یار دلجویی مجو
خاطر نگهداریش را خاطر نشان ما مکن

درد فروغی را وا تا کی به فردا افکنی
اندیشه از فردا بدار، امروز را فردا مکن
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود
آه از این راه که باریک تر از موی تو بود

رهرو عشق از این مرحله آگاهی داشت
که ره قافلهٔ دیر و حرم سوی تو بود

گر نهادیم قدم بر سر شاهان شاید
که سر همت ما بر سر زانوی تو بود

پیر پیمانه‌کشان شاهد من بود مدام
که همه مستیم از نرگس جادوی تو بود
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی

مده به دست سپاه فراق ملک دلم را
به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی
 
بالا پایین