جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [فواد فگار] اثر « سبا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط اورانوس با نام [فواد فگار] اثر « سبا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,205 بازدید, 30 پاسخ و 21 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [فواد فگار] اثر « سبا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع اورانوس
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اورانوس
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
- تو به من کمکی نمی‌کنی، مگه نه حورا؟
- آجی من کمکت می‌کنم. اصلاً تو هر چیزی روی من حساب کن ولی این یکی اصلاً نمیشه! نمی‌تونم کاری برات انجام بدم.
سرم را به نشانه فهمیدن تکان می‌دهم. -می‌دونم مرسی.
کمی مکث می‌کنم و می‌پرسم:
- برای اون گوشی که من داشتم شارژر داری؟
فکر نمی‌کنم آنقدر عقب افتاده باشم که شارژر گوشی‌اش هم به من نخورد.
- یادم نیست مارک گوشیت چی بود ولی فکر نمی‌کنم شارژر من بهش بخوره.
دست در کشوی کنار تختش که رویش آباژورش قرار دارد فرو می‌برد و بعد از کمی گشتن شارژری بیرون می‌آورد.
- این مال باباعه... فکر نمی‌کنم گوشیت اونقدر هم قدیمی باشه که اینم بهش نخوره، ببر امتحان کن؛ نهایتاً اگه نخورد فردا میریم یکی می‌خریم.
- باشه مرسی... فکر کنم همین باشه.
دوباره به اتاق خودم برمی‌گردم و خوشبختانه شارژر به گوشی من می‌خورد. چند درصدی که شارژ می‌شود روشنش می‌کنم و دنبال شماره‌ای می‌گردم که قصد او هم از همان ابتدا همین بود روزی که با زور و خنده شماره‌اش را در موبایلم ذخیره کرد یادم می‌آید. هر چقدر من می‌گفتم چه نیاز به شماره شما دارم می‌گفت نه، ذخیره کن حتماً یه جایی به کارت میاد.
الان هم می‌بینم که واقعاً راست می‌گفت. اگه نداشتم از کجا می‌توانستم پیدا کنم؟
این موقع شب تماس گرفتن با او درست نیست، هرچند که روی خوشی ازش ندارم ولی ادب اینطور حکم می‌کنه؛ به احتمال زیادی هم خوابیده؛ پس تماس گرفتن را به فردا موکول می‌کنم.
شاید بهتر باشد اولین شبی که بعد از مدت‌ها به خانه‌ام آمده‌ام را بخوابم و بعد از مدت‌ها قسمتی از زندگی گذشته‌ام را برای ساعاتی بچشم، هر چند که اینطور فکر نمی‌کنم

***

صبح با صدا زدن‌های مکرر بابا از پشت در که به صبحانه دعوتم می‌کرد، از خواب بیدار می‌شوم.
خواب را بهانه می‌کنم تا بیخیال من شوند و من هم مجبور نباشم با آن‌ها سر سفره بنشینم و با هم چشم در چشم شویم. تنهایی حس بهتری دارم البته اگر اجازه بدهند. احتمالاً آن‌ها هم همین تصور را دارند که سریع راضی می‌شوند.
کش و قوسی به کمرم می‌دهم. شب گذشته را با وجود راحت بودن جایم، خواب راحتی نداشته‌ام. انگار که به همان تخت‌های سرد و فلزی عادت کرده‌ام.
 
بالا پایین