جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

تکمیل شده [قاتل جانم] اثر «Ariana.mr کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستانک و داستان کوتاه‌های تکمیل شده توسط آریانا با نام [قاتل جانم] اثر «Ariana.mr کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 422 بازدید, 6 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته داستانک و داستان کوتاه‌های تکمیل شده
نام موضوع [قاتل جانم] اثر «Ariana.mr کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع آریانا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریانا
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
IMG_۲۰۲۲۰۷۰۶_۱۹۴۴۲۷.jpg
عنوان: قاتل جانم
نویسنده: Ariana.mr
ژانر:جنایی، ترسناک
کپیست: @آرشیت
مقدمه:
آتش انتقام در قلبم چنان شعله ور بود که چشمانم را کور کرد. من او را کشتم، و همان آتش انتقام جان مرا گرفت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

shahab

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Nov
598
9,080
مدال‌ها
3

تاييد داستان کوتاه.png




بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

نویسنده‌ی ارجمند بسیار خرسندیم که انجمن رمان‌بوک را به عنوان محل انتشار اثر دل‌نشین و گران‌بهایتان انتخاب کرده‌اید.
پس از اتمام اثر خود در تایپیک زیر درخواست جلد دهید.

.
.
.
درخواست جلد
.
.
.

راه‌تان همواره سبز و هموار

•مدیریت بخش کتاب•
 
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
«بنام خالق هستی ها»


وسایلش را رها کرد و به طرف جنگل مخوف دوید. از لابه لای درختان انبوه جنگل رد شد و ناگهان، به سمت عقب کشیده شد.
با تمام توانش دستان او را از خود جدا کرد و باز هم به طرف جلو دَوید.
نمی‌دانست کجا هست یا مقصدش کجاست، فقط می‌دانست که تا جان در بدن دارد باید به دویدن ادامه دهد.
از سراشیبی بالا رفت و به سمت چپ جنگل دوید.
همان طور که می‌دوید، به پشت سرش نگاهی کرد، انگار بی‌خیالش شده بود، کمی سرعتش را کاهش داد و ایستاد.
به اطراف نگاهی کرد، جنگل تاریک، بد محیط را وحشت بر انگیز کرده بود.
از آنسوی جنگل صدای زوزه گرگی را شنید، و پشت سرش صدای ناله های کفتار.
بلند شد و تا خواست به راهش ادامه دهد، سردی تیزی چاقو را در زیر گردنش احساس کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
او را به چنگ آورد، مرد خنده کریهی سر داد و چاقو را فشار داد و گفت:
- چرا از دستم فرار می‌کنی دختر جون؟ می‌دونی که چقدر خاطرت رو می‌خوام.
کمی تکان خورد تا شاید از دست آن مرد رهایی یابد اما بی فایده بود.
با خشم گفت:
- اون دهن کثیفت رو ببند.
مرد دستانش کمی شل شد و گفت:
- می‌دونی، من رو باید قبول کنی. تو محکوم به ازدواج با من شدی.
از فرصت استفاده کرد و با پای چپش لگدی نثار انگشتان پای مرد کرد که نعره‌اش گوش اهالی جنگل را کَر کرد. چاقو را که بر روی زمین افتاده بود برداشت و گفت:
- و تو هم محکوم به مرگی.
و بی معطلی چاقو را در پهلوی مرد فرو کرد. این‌بار ناله و نعره‌اش هم‌زمان با هم به آسمان رفت.
انگار هنوز عقده‌اش خالی نشده بود، چون این بار چاقو را در کتف مرد فرو کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
با خشم و نفرت نگاهی کرد و گفت:
- من به عذاب محکومت می‌کنم.
و بلافاصله موهای مرد را کشی و چاقو را در بازوی چپش فرو کرد.
دو پای مرد را گرفت و کشان‌کشان به اول جنگل برد.
مرد را رها کرد که ناله مرد به هوا رفت، به طرف کلبه رفت و بیل را برداشت و راهی جنگل شد. باز هم مرد را تا اواسط جنگل کشاند و رهایش کرد. کمی آن طرف تر بیل را در خاک فرو کرد و بیل زد، حفره‌ای مانند قبر کنده بود. به طرف مرد رفت و خم شد، مرد به ضعیفی ناله می‌کرد و نفس‌نفس میزد.
چاقو را از جیبش در آورد و به آرومی با نوک تیزش روی صورت مرد کشید و گفت:
- می‌دونی من همیشه از تو متنفر بودم، چون تو همون مردی بودی که توی بچگیم بهم دست درازی کرد و می‌خوام هدیه این کارت رو بهت بدم عزیزم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
و با تمام زورش آرام‌آرام چاقو را روی صورت مرد کشید که داد و هوار مرد بلند شد.
پوزخندی زد و به طرف پایش رفت.
کفش‌هایش را در آورد و چاقو را در دست گرفت و یکی پس از دیگری دوتا از انگشتان پای مرد را برید.
مرد انگار بیهوش شده بود یا دیگر نای نعره کشیدن را نداشت.
بلند شد به هر سختی‌ که بود او را به طرف حفره کشاند و در درون حفره انداخت.
چاقو را پرتاب کرد به طرف مرد که در رانش فرو رفت.
بیل را برداشت و خاک ها را روی مرد ریخت.
روی حفره را با بیل صاف کرد و چندین بار بر روی آن با بیل ضربه زد.
انگار تازه فهمیده بود چه کرده، بیل از دست‌هایش رها شد و به زمین افتاد.
چشمانش را هاله‌ای از اشک احاطه کرده بود و اشکانش یکی پس از دیگری بر روی صورتش روانه می‌شد.
به زمین افتاد و مبهوت به قبری خیره شد که خود کنده بود.
او یک انسان را کشت، در قلبش آشوبی به پا بود که پایانی نداشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
با خود می‌گفت چرا مرد را کشت؟ او حال قاتل است؟!
چشمانش را با دست‌هایش پاک کرد و به طرف چاقو رفت، او تحمل این درد را نداشت که همه او را یک قاتل صدا کنند.
با تردید چاقو را در دستانش گرفت و نگاهش کرد.
او تصمیم خورد را گرفته بود، حال دیگر ماندن را جایز نمی‌دانست.
چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و تا خواست چاقو را در قلبش فرو کند، غرش حیوانی را در نزدیکی خود شنید. چشمانش را باز کرد و به گله‌ای از کفتارها خیره شد.
انگار بوی خون را حس کرده بودند.
پوزخندی زد و بلافاصله چاقو را فرو کرد در قلبش و بر روی زمین افتاد.
آرام‌آرام چشمانش بر روی هم رفت و نفسش قطع شد و به آغوش مرگ پناه برد.
کفتارها سریع به طرفش رفتند و هر کدام از کفتارها یک جای او را می‌دریدند و او را تکه‌تکه کردند و خوردند.
آری، او مرگ را به این زندگی فلاکت بار ترجیح داد... .

- پایان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین