شیشه و سنگ (نادر نادرپور)
شعر شیشه و سنگ نادر نادرپور یکی از چهارپارههای زیباست.
من آن سنگ مغرور ساحلنشینم
که میرانم از خویشتن موجها را
خموشم، ولی در کف آماده دارم
کلاف پریشان صدها صدا را
چنان سهمناکم که از هیبت من
نیایند سگماهیان در پناهم
چنان تیزچشمم که زاغان وحشی
حذر میکنند از گزند نگاهم
چنان تندخشمم که هنگام بازی
نریزند مرغابیان سایه بر من
مبادا که خواب من آشفته گردد
لهیب غضب برکشد شعله در من
نپوشاندم جامهپرداز دریا
از آن پیرهنهای نرم حریرش
از آن مخمل خواب و بیدار سبزش
از آن اطلس روشناییپذیرش
صدفها و کفها و شنهای ساحل
به مرداب رو مینهند از هراسم
من آن سنگم آن سنگ، آن سنگ تنها
که هم آشنایم، که هم ناشناسم
غبار مرا گرچه دریا بشوید
ولی زنگ غم دارد آیینه من
مرا سنگ خوانند و دریا نداند
که چون شیشه، قلبی است در سی*ن*ه من