فایل شده قایق کوچکی زیر آب اثر دلبر :) و دلربا :)

[بهارنارنج🍊]

دلنوشته: قایق کوچکی زیر آب
دلنویسان: دلربا :) و ستاره بهرامیان
ژانر: تراژدی، تخیلی، عاشقانه
کپیست: @نازی.م
تگ: برگزیده
مقدمه:
شناور مانده‌ام میان آرزوهای محال، همچون قایق کوچکی که زیر آب شوق حرکت روی موج‌ها را در سر می‌پروراند.
مانند من! که چه محال می‌نویسم و می‌نویسم و... .
غرق می‌شوم در افکاری که امواجش همچون نگاهت به کشتن می‌دهد کودک تنها و رنجور احساساتم را!
نا‌خدا باش برای این قایق کوچک زیر آب... .​

 

[DELVAN.]

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته ]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته ]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ تاپیک درخواست تگ دلنوشته ]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[ تاپیک درخواست جلد ]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[ تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[ سوالات و مشکلات دلنویسان ]

با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡​

 

[بهارنارنج🍊]

***
می‌نویسم احوال این روزهای سرد را.
که نه فنجانی قهوه و نه حتی هزاران لباس پشمی‌ هم نمی‌تواند گرما را به وجودش تزریق کند.
قلم منجمد شده از درد را در دستم جابه‌جا می‌کنم.​

 

[DELVAN.]

***
می‌دانم نقشی که روی کاغذی یخ‌بسته می‌نگارد؛
واقعیت نیست... .
اما باز‌ هم، ادامه می‌دهم!
روزی خواهد آمد که خورشیدِ عشق تابیدن را از سر می‌گیرد.​

 

[بهارنارنج🍊]

***
قایق کوچک سرنوشت از زیر آب دل می‌کند و هم‌سفر امواج می‌شود... .
می‌دانم!
به روبه‌رو نگاه می‌کنم؛ به شهر و آدم‌هایش!​

 

[DELVAN.]

***
یعنی میان آدم‌ها، فقط کشتی کوچک من بر آب رفته است؟ کشتی که آن زیر رویای ناخدا داشتن دارد!
او باز هم می‌تپد اما سردتر از هر وقتی؛ اِن‌قدر سرد است که تمام بدنم را به لرزه می‌اندازد.​

 

[DELVAN.]

***
اما هنوز هم مانند صندوقچه‌ی اسراری برای من است.
با احوالی نا به سامان می‌نویسم.
چرا دگر نیست؟ چرا دگر نوازشم نمی‌کند؛ باد با موهایم بازی می‌کند... ولی من دیگر غرق شده‌ام.​

 

[بهارنارنج🍊]

***
یادآور میشد تمام خاطرات زنده به گور رفته‌شان را.
می‌دانست این سیاه‌نمایی‌ها به او و قلبی که سال‌ها بود سند خورده بود نمی‌چسبد.
اما باز هم می‌خواست خودش را گول بزند.​

 

[DELVAN.]

***
تا فراموش کند که دریای عشقش کویری بی‌آب و علف شده. آری! می‌خواست خودش را گول بزند.
حال به خاکستر نگاه می‌کرد و در امواج خیالات دنبال او می‌گشت تا او را لحظه‌ای نگاه کند.​

 

[بهارنارنج🍊]

***
به کسی که دورش می‌چرخید ولی او... دگر نبود و فقط در خیالات می‌توانست دید که لبخند می‌زد.
لبخندی از جنس خیال،
لبخندی از جنس محالات،
لبخندی از جنس... مهربانی!​