جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [قشنگ‌ترین اشتباه] اثر «کیم جیوه کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط کیم جیون با نام [قشنگ‌ترین اشتباه] اثر «کیم جیوه کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 829 بازدید, 13 پاسخ و 13 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [قشنگ‌ترین اشتباه] اثر «کیم جیوه کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع کیم جیون
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

کیم جیون

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
27
249
مدال‌ها
1
با این حرفم غزال خیلی کنجکاو شد
بدو بدو از آشپز خونه رفت بیرون
از زبان غزال بدو بدو به سمت اتاق بوران رفتم
در زدم و بدون مکث وارد شدم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:چیزی شده
,به زینب چی گفتی
بوران آمد نزدیک و گفت:من چیزی نگفتم اون حرف زد
یادم آمد اون ریسم گفت؛بوران خان زینب چی گفت؟
بوران:چیز خاصی نگفت آمد بدون عاشقت شدم
با این حرفش شوکه شدم یعنی چی؟
شششما چی گفتین
آمد نزدیک و گفت بهش گفتم عاشقت شدم
با این حرفش دنیا دور سرم می چرخید
و بهش گفتم ؛دارین شوخی می کنید
گفت نه خوشگل که هستی بدن_تم خوب
با این حرفش بیرون رفتم و به سمت آشپز خونه رفتم و کنار سمیرا نشستم
از زبان زینب:چی شد غزالی؟,
غزال جواب نداد نکنه فهمید رفتم سمتش رفت عقب
بهش گفتم:چی شده
گفت: دقیقاً می خواستیم چه اتفاقی بیفته تو دوستم ای رفیقم ای خواهرم اماتو چیکار کردی رفتی به بوران گفت ای عاشق من شده یا نه
وقتی فهمیدم فهمیده ناراحت شدم بهش گفتم :من اگه عروسی خاندان بشم دیگه نمی تونم شما رو ببین بوراک عاشق سمیرا شده گفتم بینم بورانم دوست داره میدونی اگه بری من درد میکشم چقدر ناراحت میشم من بدون تو نمیتونم زندگی کنم

وقتی حرفم تموم شد غزال آمد بغلم کرد گفت دل منم برات تنگ می شده
رو کردم بهش گفتم مگه میخوای بری
بهم گفت آره میرم
سمیرا ازجاش پا شد و گفتمی ری
شروع شروع کردم به گریه کردن دیدی دیدی گفتم قراره بری گفتم بدون تو نمیتونم
بغلم کرد و گفت: به خاطر اون نمی‌رم
من من و سمیرا با تعجب نگاه کردیم و گفتیم یعنی چی؟
گفت گفت اگه قرار باشه عروسی خاندان بشم باید پسرشو به سنجم
گفتم:منظورت چی؟
گفت: ببین اون بهم گفت دوسم داره من باید ببینم راست می میگه
بهش گفتم میخوای چیکار کنی؟
 
موضوع نویسنده

کیم جیون

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
27
249
مدال‌ها
1
گفتم قراره از این عمارت برم اگه عاشقم باشه میاد دنبالم پس اگه دوستم نداشت برمیگردم
رو بع سمیرا کردم و گفتم ما چقدرخنگیم
غزال شروع کرد به خندیدن
سمیرا: خاک بر سرمون
من: من تازه آشغ_الم
هر سه تامون شروع کردیم به خندیدن
😂
یهو به خودم اومدم و گفتم قول بدیم هیچوقت همدیگه رو تنها نذارید
و هر دوتاشون قول دادن
سمیر رو کرد به من گفت پسرم قراره با دختر ازدواج کنه
غزال گفت کی گفته پسر من قرار بود دخترش ازدواج کنه
بهشون گفتم دعوا نکنید دوتا پسر میارم دخترتون آماده کنید
غزال و سمیرا باهم : ایده خیلی فوق العاده ای
بدیهو مادر بزرگ آشپزخانه غذا آماده است
اما غذای آماده نکرده بودیم گفتیم نه
گفت قرار عروس بشید اما احتمالش هست بیرونتون کنم
 
موضوع نویسنده

کیم جیون

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
27
249
مدال‌ها
1
ستایمون لرزیدیم
غزال رفته جلو گفت الان آماده می‌کنیم
شروع به کار کردن ستای شون اومدن داخل آشپز خونه
گفتم به به چه بوی راه انداختین
گفتیم اختیار داریم بوراک گفت چنتا خدمت کار استخدام کنیم اینا آنقدر کار نکن
بوران گفت اوک خودم استخدام می کنم و سینا گفت چه کاری اینارو اخراج کنیم
برگشتیم گفتیم چی؟
گفت شما الان دوست دخترای ماین نیاز نیست کار کنید یه خونه یه ماشین براتون می گیریم
غزال اومد جلو گفت من قراره برم ایران برای زنان خودتون بگیرید بوران با تعجب نگاه کرد و گفت چرا؟
غزال گفت دخترا دارن ازدواج میکنن من هم که اصلاقصد ازدواج ندارم دیگه اینجا نمیتونم برم می رم پیش خواهرم
بوران گفت اگه دقت کنی چند دقیقه پیش
دوست دختر شدی نمیزارم بری
غزال از ط اجازه نخواستم
بوران اج‌ا‌زه نمی دم تمام رفت بیرون پسرا پشت سرش
رفتم سمت غزال گفتم عاشقت شده
گفت آره فهمیدم 😂
گفتم قرار نیست بری
گفت ببینم چی میشه
گفتم تورو خدا نرو دلم برات تنگ میشه 😣
گفت خیلی خوب نمی رم
سمیراامد سمتمون بغلمون کردو گفت عاشقتونم
بهشون گفتم میمونای من منم عاشقتونم گفتن تارزان عزیز ما هم عاشق تویم،😂
شروع کردیم به خندیدن که یهو بوی سوختگی آمد
غزال بدبخت شدیم غذا سوخت
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,557
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Dijor
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین