- Aug
- 156
- 4,240
- مدالها
- 2
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!حقیقته خواهرم حقیقتتتت
قطعاً قشنگترین حسیه که میتونه به یک نویسنده بده همینه که هر احساسی پیدا کرده خواننده بیان کنه پیشت...حنیفا
دوست دارم بعد از خوندن هرپارت هرچی از دهنشون درمیاد بهم بگن.
نه تنها ناراحت نمیشم، خوشحالم میشم تازه.
کلا دوست دارم بدونم مخاطب چه حس و حالی بهش دست داده و به هدفم رسیدم یا نه.
* لبخند شیطانی
متقابللحظه به لحظهی داستانت رو حس کردم؛ دوست دارم گوشهی اتاقم بشینم و داستان رو بخونم و براشون گریه کنم.
اینو سونیای عزیزم برای قصهی درد را باران نمیشوید بهم گفت
@سونیام
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک