جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه بره کوچولو و گرگ

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه بره کوچولو و گرگ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 111 بازدید, 3 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه بره کوچولو و گرگ
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
یکی بود، یکی نبود. کنار یک رودخانه، توی یک مزرعه، بره کوچولویی که تازه اول بهار به دنیا آمده بود، با مادرش زندگی می کرد.

یک روز بره کوچولو به مادرش گفت:”من دیگر بزرگ شده ام. می روم تا برای خودم جایی پیدا کنم.”
مادرش گفت:”تو خیلی کوچکی! بگذار بهار تمام شود، وقتی بزرگ تر شدی می توانی بروی.”
اما بره کوچولو آن قدر اصرار کرد تا مادرش گفت:”برو!”

بره کوچولو به راه افتاد. رفت و رفت و از مزرعه دور شد. توی جنگل همه جا سبز شده بود و گل های زیادی همه جا روییده بودند. بره کوچولو مشغول بوییدن گل ها بود که یک دفعه دید گرگ بزرگی دارد به طرف او می آید. ترسید، دوید و دوید.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
به مردی رسید. مرد یک بار کاه روی الاغش داشت. بره کوچولو به مرد گفت:”این کاهها را به من بده. با آنها برای خودم خانه ای میسازم. آن وقت گرگ نمی تواند توی آن خانه بیاید و مرا بخورد. در عوض سال دیگر، وقتی که بهار شد و بزرگ شدم به تو شیر میدهم.” مرد کاهها را به بره داد.

بره کوچولو با آن کاهها برای خودش یک خانه ساخت. چند روز گذشت. گرگ گشت و گشت تا خانه بره کوچولو را پیدا کرد. در زد و گفت:”بره کوچولو، در را باز کن! برایت مهمان آمده است.”
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
بره کوچولو از سوراخ در نگاه کرد. گرگ را دید و گفت:”نه، نه. من هنوز خانه ام را برای مهمان مرتب نکرده ام.”
گرگ گفت: “حالا که تو در را باز نمی کنی، من آن قدر فوت می کنم تا خانه ات خراب شود.” آن وقت فوت کرد و فوت کرد تا خانه بره کوچولو خراب شد. ولی بره کوچولو از در دیگر فرار کرد. بره کوچولو دوید و دوید.

تا به مردی رسید که یک بار آجر روی الاغش داشت. بره کوچولو به مرد گفت:”این آجرها را به من بده. با آنها برای خودم خانه ای میسازم. آن وقت گرگ نمی تواند توی آن خانه بیاید و مرا بخورد. در عوض سال دیگر وقتی که بهار آمد و بزرگ شدم به تو شیر میدهم.”

مرد آجرها را به بره داد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
بره کوچولو با آن آجرها برای خودش خانه ای ساخت. چند روز گذشت. گرگ گشت و گشت تا خانه بره کوچولو را پیدا کرد. در زد و گفت:”بره کوچولو، در را باز کن! برایت مهمان آمده است.” بره کوچولو از سوراخ در نگاه کرد. گرگ را دید و گفت:”نه، نه. من هنوز خانه ام را برای مهمان مرتب نکرده ام.”

گرگ گفت:”حالا که در را باز نمی کنی، من آن قدر فوت می کنم تا خانهات خراب شود.” آن وقت فوت کرد و فوت کرد. اما هر چه فوت کرد خانه بره کوچولو خراب نشد.
گرگ گفت:”خانه خوبی برای خودت ساخته ای. در را هم برای من باز نمی کنی. من هم حالا از سوراخ بخاری توی خانه می آیم.”

گرگ روی پشت بام رفت تا از سوراخ بخاری پایین برود. بره کوچولو دوید و دیگ آب جوشی آورد و توی بخاری گذاشت. گرگ از سوراخ بخاری پایین رفت و توی دیگ آب جوش افتاد. دست و پایش سوخت. دوید و از خانه بیرون رفت تا دست و پایش را توی آب رودخانه بگذارد. بره کوچولو در را پشت سر او بست.

گرگ چند روز نتوانست راه برود. دست و پایش خیلی سوخته بود. وقتی هم که توانست راه برود دیگر به سراغ بره کوچولو نرفت برای اینکه فهمیده بود که بره کوچولو خیلی باهوش است و هرگز هیچ گرگی نمی تواند او را بگیرد.
 
بالا پایین