جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه دختر نارنج

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه دختر نارنج ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 134 بازدید, 3 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه دختر نارنج
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم پادشاهی بود که یک پسر داشت این بر خیلی به شکار علاقه داشت. روزی پسر پادشاه مشغول کار بود که نگران تیر به کز آب پیرزنی خورد، کوزه شکست و تمام آب آن بیرون ریخت. پیرزن گفت:« ای پسر پادشاہ برو که الی دختر نارنج نصیبت شود.»

پسر پادشاه گفت: «ای پیرزن دختر نارنج کجا زندگی می کند؟»
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
پیرزن گفت:«مادر جان می روی و می روی تا به یک باغ بزرگ می رسی باغ دوتا در دارد. یکی از درها بسته و دیگری باز است. شما دری را که بسته است باز می کنی و دری را که باز است می بندی و به داخل باغ می روی داخل باغ که شنی یک سگ و یک خر می بینی که زیر درختی هستند. جلو سگ کاه و جلو خر استخوان گذاشتند.

شما استخوان را جلوی سگ و کاه را جلوی خر می گذاری جلوتر می روی در وسط باغ حوض بزرگی هست که پر از آب کثیف است. شما به حوض بگو: به به چه حوض عسل و روغن خوبی! اگر میل داشتم از آن می خوردم. به آخر را که می زنی دیوی خوابیده است.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
اگر دیدی که چشم دیو مثل پیاله بزرگ است، او خواب است ولی اگر از پیاله کوچک تر است، دیو بیدار است. اگر دیدی خوابیده است، بیست تا نارنج بچین. نوزده تا را با چوب و بیستمی را با دستت بچین و فرار کن، ولی نارنج ها را جایی نصف کن که آب باشد تا وقتی می گوید آب بتوانی آبش بدهی.»
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
شاهزاده رفت و رفت تا سرانجام با سختی زیاد به همان باغ رسید وکار هایی را که پیرزن گفته بود انجام داد و بالای سر دیو رسید که خواب بود.

شاهزاده چوبی برداشت و مشغول چیدن نارنج شد. تا نارنج اولی را چید صدا بلند شد که: «چید»

دیو در خواب گفت: «کی چید؟»

درخت گفت: «چوب چید.»

دیو جواب داد: «چوب نمی چیند.»

خلاصه نوزده تا نارنج را که با چوب چید نارنج بیستمی را با دست چید. درخت گفت: «چید»

دیو گفت: «کی چید؟»

درخت گفت: «دست چید.»

دیو از خواب بیدار شد و دنبال شاهزاده دوید و صدا زد: «آهای حوض کثیف بگیرش.»

حوض گفت: «نمی گیرمش. صدسال است که کثیف بودم حالا که از محبت او عسل و روغن شدم بگیرمش؟ »

باز دیو صدا زد: «آهای خر بگیرش.»

خر گفت: «نمی گیرمش صدسال است که استخوان جلوم بوده، حالا که او کاه جلوم گذاشته است بگیرمش؟»

دیو باز صدا زد: «آهای سگ بگیرش»

سگ گفت: «صدسال است که کاه جلوم بوده حالا که او استخوان گذاشته است بگیرمش؟»

دیو باز هم صدا زد: «آهای در بسته بگیرش.»

در بسته گفت: «صدسال است که بسته بودم. حالا که بازم کرده است »

پسر پادشاه نارنج ها را برداشت و فرار کرد. در راه که می آمد نوزده تا از نارنج ها را پاره کرد. آنها آب خواستند، اما شاهزاده آب نداشت و آنها مردند. نارنج بیستمی را سر چشمه آب نصف کرد. نارنج هم آب خواست. شاهزاده به او آب داد و دید که دختر زیبایی از نارنج درآمد.

شاهزاده به دختر گفت: «برو بالای درخت سدر بنشین تا بروم برایت لباس مناسبی بیاورم.»

و بعد رفت تا برای دختر لباس بیاورد.

شاهزاده با خوشحالی به قصرشان رفت و برای دختر نارنج زیباترین لباس ها را آورد. آن وقت هردو به شهرشان رفتند و با هم عروسی کردند.
 
بالا پایین