Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,533
- 22,017
- مدالها
- 3
یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم پادشاهی بود که یک پسر داشت این بر خیلی به شکار علاقه داشت. روزی پسر پادشاه مشغول کار بود که نگران تیر به کز آب پیرزنی خورد، کوزه شکست و تمام آب آن بیرون ریخت. پیرزن گفت:« ای پسر پادشاہ برو که الی دختر نارنج نصیبت شود.»
پسر پادشاه گفت: «ای پیرزن دختر نارنج کجا زندگی می کند؟»
پسر پادشاه گفت: «ای پیرزن دختر نارنج کجا زندگی می کند؟»