Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,533
- 22,017
- مدالها
- 3
هر روز صبح، چارلی خروسه، بادی به گلویش می انداخت و به طویله می رفت تا حیوان های دیگر را بیدار کند. جانی موشه و پرسی خوکه هم به او کمک می کردند، چون دوستان خوب همیشه به همدیگر کمک می کنند. بعد از این کار، دوچرخه شان را از انبار بیرون می بردند و به گردش می رفتند.
وقتی هر سه کنار هم بودند، دیگر در نظرشان هیچ راهی، سخت و هیچ صخره ای، پر شیب و هیچ چاله ای گود نبود.
در همین گردش ها، روزی نزدیک رودخانه ای ایستادند تا قایم باشک بازی کنند. در بین بازی، جانی موشه چشمش به قایق قدیمی ای افتاد که داخل رود، لای ساقه های نی گیر کرده بود. او به دوستانش خبر داد و هرسه با هم تصمیم گرفتند روی قایق بازی کنند، چون دوستان خوب همیشه با هم تصمیم می گیرند.
وقتی هر سه کنار هم بودند، دیگر در نظرشان هیچ راهی، سخت و هیچ صخره ای، پر شیب و هیچ چاله ای گود نبود.
در همین گردش ها، روزی نزدیک رودخانه ای ایستادند تا قایم باشک بازی کنند. در بین بازی، جانی موشه چشمش به قایق قدیمی ای افتاد که داخل رود، لای ساقه های نی گیر کرده بود. او به دوستانش خبر داد و هرسه با هم تصمیم گرفتند روی قایق بازی کنند، چون دوستان خوب همیشه با هم تصمیم می گیرند.