جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه سگی که می توانست بخواند

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه سگی که می توانست بخواند ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 232 بازدید, 2 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه سگی که می توانست بخواند
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,512
21,983
مدال‌ها
3
روزی، مادربزرگ، روی نیمکت حیاط نشسته بود و لوبیا پوست می کند. سگش زیر پایش خوابیده بود و گربه کوچکش با پوست لوبیاها بازی می کرد.

ناگهان زنگ در صدا کرد. سگ بیدار شد و دید نامه رسان توی حیاط آمد و یک پاکت زرد و زیبا به مادر بزرگ داد. مادربزرگ گفت:« متشکرم، آقای نامه رسان!»

مادربزرگ پاکت زرد را باز کرد و از توی آن یک نامه زرد بیرون آورد.

بعد عینکش را روی دماغش گذاشت و نامه را خواند. بعد به سرعت بلند شد، نامه و عینک را با لوبیاها روی نیمکت رها کرد و در حالی که به صدای بلند می گفت: «آهای بچه ها کجا هستید؟ می خواهم خبر مهمی را به شما بدهم.» وارد خانه شد.

گربه کوچولو پنجه اش را روی نامه گذاشت و گفت: «دلم می خواست بدانم، این تو چه چیزی نوشته شده است.»
سگ جواب داد: «اینجا نوشته خبر مهم!»
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,512
21,983
مدال‌ها
3
گربه گفت: «البته! اما باید بدانیم این خبر مهم چیست؟ باید بتوانیم نامه را بخوانیم؟ خجالت آور است که سگ سه سال و نیمه ای مثل تو هنوز خواندن بلد نیست!»

سگ عوعویی کرد و گفت: «من می توانم بخوانم. بله، می توانم. مشکل نیست. دیدی مادربزرگ چه کار کرد؟ کاغذ را نگاه می کنیم و همه چیز را می فهمیم»

سگ پرید روی نیمکت، نامه را نگاه کرد، گوشش را با پنجه اش خاراند و هیچ نگفت. گربه کوچولو پرسید: «خوب، حالا این خبر مهم چیست؟»

سگ دمش را تکان داد و جواب داد: «خوب نمی بینم… چشم هایم ضعیف هستند. راست می گویم ! دماغ خوبی دارم، گوش های خوبی هم دارم، اما بدون عینک نمی توانم بخوانم!»

گریه گفت: «اینکه کاری ندارد. عینک مادربزرگ را بردار.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,512
21,983
مدال‌ها
3
سگ عینک مادر بزرگ را برداشت و روی بینی اش گذاشت. دوباره نامه را نگاه کرد، با پنجه اش گوشش را خاراند و هیچ نگفت.

گربه کوچولو شروع کرد به مسخره کردن سگ و گفت:« تو فقط یک حیوانی و بلد نیستی بخوانی.»

اما می دانید سگ چه جوابی داد؟ گفت:« موضوع این نیست. فقط الان یادم آمد که خواندن نامه دیگران، کار بسیار بدی است. اما قول میدهم بار دیگر که نامه رسان نامه ای برای من و به آدرس من آورد، آن نامه را حتما برایت بخوانم!»
 
بالا پایین