جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه عنکبوت و جاروی دم دراز

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه عنکبوت و جاروی دم دراز ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 150 بازدید, 2 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه عنکبوت و جاروی دم دراز
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
یکی بود، یکی نبود. یک عنکبوت تپل مپل بود که پاهای کوتاهی داشت. او خانه اش را گوشه سقف یک اتاق ساخته بود. در همان اتاق پیرزنی هم زندگی می کرد.
عنکبوت به پیرزن عادت کرده بود. چون در تمام مدت به او نگاه می کرد. همیشه مشغول کاری بود. جارو می زد، خیاطی می کرد، آشپزی می کرد، گاهی هم چای دم می کرد و می نوشید. پیرزن هیچوقت سرش را بلند نمی کرد تا عنکبوت را ببیند. شاید اگر پیرزن عنکبوت را می دید، او هم به عنکبوت عادت می کرد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
یک روز صبح زود، وقتی که عنکبوت صبحانه می خورد، دید که خانم خانه در و پنجره اتاق را باز کرده است. ناگهان باد سردی به تن عنکبوت خورد و سردش شد. با خودش گفت:”چرا خانم خانه امروز در و پنجره ها را باز کرده؟ عجب هوای سردی؟” او فکر کرد که خانم خانه درها را می بندد. ولی هر چه انتظار کشید، پیرزن در و پنجره را نبست.

عنکبوت تپلی کم کم به سرمای اتاق عادت کرد. او بقیه صبحانه اش را لابه لای تارها پیچید و خودش از آن بالا مشغول تماشای پیرزن شد. بعد از مدتی پیرزن تمام وسایل اتاقش را بیرون برد. حتی گلدانها را هم بیرون برد. عنکبوت تپلی با تعجب تماشا می کرد. یکدفعه پیرزن با یک جاروی خیلی دراز به اتاق آمد.

عنکبوت از دیدن جارویی به آن درازی خنده اش گرفت. او نمی دانست که چرا امروز با روزهای دیگر اینقدر فرق دارد. چون پیرزن می خواست سقف را جارو کند. او همیشه زمین را جارو می کرد. پیرزن مشغول کار شد.

عنکبوت به جارو نگاه می کرد که چطور تند تند سقف را تمیز می کند. کم کم جارو به او هم نزدیک شد. عنکبوت کمی عقب عقب رفت. ناگهان یک طرف خانه اش به جاروی دم دراز چسبید. او باور نمی کرد که پیرزن می خواهد خانه اش را خراب کند، اما با تعجب دید که جارو به طرف او می آید.

عنکبوت تپلی حسابی گیج شده بود. او تاری درست کرد و خودش را به پایین اتاق رساند. او با چشم خودش دید که چگونه خانه اش خراب شد. عنکبوت خیلی ناراحت شد. تا به حال چنین اتفاق بدی برایش نیفتاده بود. او راه افتاد و رفت. خواست جایی را برای پنهان شدن پیدا کند. او هر وقت به پشت سرش نگاه می کرد و چشمش به آن جاروی وحشتناک می افتاد می لرزید. با ترس و لرز از اتاقی که پیرزن در آن مشغول کار بود، بیرون آمد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
باد سرد به تنش خورد. تمام کرکهای روی تنش از سرما بلند شده بود. با خودش گفت:”باید به دنبال یک خانه درست و حسابی باشم که دست هیچکس به آن نرسد.” بعد از مدتی به این طرف و آن طرف رفتن به جای خیلی سردی رسید. آنجا ایوانی بود که فقط سه دیوار داشت. عنکبوت تپلی با خودش گفت:”عجب! این دیگر چه اتاقی است؟ چرا فقط سه تا دیوار دارد؟ ” بعد با خودش شروع به شمردن دیوارهای این اتاق عجیب و غریب کرد.

“این یک دیوار که من روی آن ایستاده ام. دومی این است که اگر از روی آن بالا بروم به سقف می رسم. آن هم سقف است که می شود سه تا. پس چرا این طرف دیوار ندارد.”

در همان وقت باد تندی وزید و او را از جایش بلند کرد. عنکبوت از روی ایوان به وسط حیاط پرت شد و سپس با دردسر از جایش بلند شد. یکی از پاهایش خیلی درد می کرد. او کنار یک دیوار بود و به دیوار نگاه می کرد. روی دیوار پر بود از برگهای یک پیچک، از روی دیوار بالا رفت. پشت برگها جای خوبی برای پنهان شدن بود. کمی پشت برگها استراحت کرد. بعد از جایش بلند شد و مشغول کار شد. چه کاری؟

خوب معلوم است عنکبوت هر جا که می رود، اول خانه درست می کند. عنکبوت تپلی هم برای خودش یک خانه قشنگ و نقلی درست کرد. بعد از مدتی عنکبوت و پیرزن هر کدام در خانه شان مشغول استراحت بودند. پیرزن در خانه تمیزش و عنکبوت هم در خانه قشنگ تازه اش که هیچکس جای آن را نمی دانست.
 
بالا پایین