- Feb
- 1,024
- 4,593
- مدالها
- 3
یکی بود یکی نبود ،روزی روزگاری در یک دشت بزرگ و سرسبز ، قورباغه ی کوچولویی بود که در ته یک چاه عمیق و تاریک زندگی می کرد. حالا بیاین با هم بریم و ببینیم که این قورباغه کوچولو چه جور زندگی ای داشته؟. بچه ها جونم چاهی که قورباغه کوچولو ته اون زندگی می کرد خیلی قدیمی و تاریک بود و با آب خیلی کم عمقی هم پر شده بود. خزه های خیس همه ی دیوار های چاه رو پوشونده بود و چون خیلی عمیق بود نور خورشید هم به ته اون نمی رسید.
قورباغه کوچولو وقتی تشنه میشد از همون اب کمی که ته چاه بود می نوشید و وقتی هم که گرسنه می شد از حشراتی که توی چاه زندگی می کردن می خورد و سیر میشد. قورباغه کوچولو وقتی خسته می شد و خوابش می گرفت روی یک تیکه سنگ کوچیک که در ته چاه بود دراز می کشید و به آسمون بالای سرش نگاه می کرد.قورباغه کوچولو از اون پایین به ابرهایی که توی آسمون در حال حرکت بودن نگاه می کرد.
قورباغه ی قصه ما از وقتی که به دنیا اومده بود ته این چاه قدیمی زندگی می کرد و اصلا دنیای بیرون از چاه رو ندیده بود ، اون نمیدونست دریا چیه ، جنگل چیه، خلاصه قورباغه ی ما از زندگی خودش خیلی راضی و خوشحال بود و فکر می کرد که جای خیلی خوبی داره زندگی میکنه.. هر وقت که پرنده ای بالای چاه پرواز می کرد و روی لبه ی چاه می نشست ، قورباغه ی کوچولو به بالا نگاه می کرد و با غرور و رضایت خاصی به پرنده می گفت :” سلام ، چرا نمیای پایین تا با هم بازی کنیم؟ اینجا خیلی خوب و خوشاینده ، اینجا آب خنک برای نوشیدن و حشرات زیادی برای خوردن پیدا میشه، بیا پایین ، من اینجا شب ها می تونم ستاره های چشمک زن رو از تو آسمون تماشا کنم ، گاهی اوقات هم می تونم ماه زیبا رو ببینم”
قورباغه کوچولو وقتی تشنه میشد از همون اب کمی که ته چاه بود می نوشید و وقتی هم که گرسنه می شد از حشراتی که توی چاه زندگی می کردن می خورد و سیر میشد. قورباغه کوچولو وقتی خسته می شد و خوابش می گرفت روی یک تیکه سنگ کوچیک که در ته چاه بود دراز می کشید و به آسمون بالای سرش نگاه می کرد.قورباغه کوچولو از اون پایین به ابرهایی که توی آسمون در حال حرکت بودن نگاه می کرد.
قورباغه ی قصه ما از وقتی که به دنیا اومده بود ته این چاه قدیمی زندگی می کرد و اصلا دنیای بیرون از چاه رو ندیده بود ، اون نمیدونست دریا چیه ، جنگل چیه، خلاصه قورباغه ی ما از زندگی خودش خیلی راضی و خوشحال بود و فکر می کرد که جای خیلی خوبی داره زندگی میکنه.. هر وقت که پرنده ای بالای چاه پرواز می کرد و روی لبه ی چاه می نشست ، قورباغه ی کوچولو به بالا نگاه می کرد و با غرور و رضایت خاصی به پرنده می گفت :” سلام ، چرا نمیای پایین تا با هم بازی کنیم؟ اینجا خیلی خوب و خوشاینده ، اینجا آب خنک برای نوشیدن و حشرات زیادی برای خوردن پیدا میشه، بیا پایین ، من اینجا شب ها می تونم ستاره های چشمک زن رو از تو آسمون تماشا کنم ، گاهی اوقات هم می تونم ماه زیبا رو ببینم”