Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,533
- 22,017
- مدالها
- 3
قوقولی خان یک خروس خوب پیر بود. هر روز صبح زود، از خواب بیدار می شد و در حیاط خانه شروع به جست و خیز می کرد و بعد می پرید روی نرده ها و انجا می نشست. بعد با بانگ قشنگی شروع به خواندن می کرد. صدای قوقولی او همه جا پر میشد.
قوقولی خان آن قدر می خواند و می خواند تا همه از خواب بیدار می شدند و شروع به کار می کردند. اما هنگام فصل پاییز، در آن صبح های خنک، کسی نمی خواست بیدار شود.
قوقولی خان آن قدر می خواند و می خواند تا همه از خواب بیدار می شدند و شروع به کار می کردند. اما هنگام فصل پاییز، در آن صبح های خنک، کسی نمی خواست بیدار شود.