جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه قوقولیخان

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه قوقولیخان ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 207 بازدید, 3 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه قوقولیخان
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
قوقولی خان یک خروس خوب پیر بود. هر روز صبح زود، از خواب بیدار می شد و در حیاط خانه شروع به جست و خیز می کرد و بعد می پرید روی نرده ها و انجا می نشست. بعد با بانگ قشنگی شروع به خواندن می کرد. صدای قوقولی او همه جا پر میشد.

قوقولی خان آن قدر می خواند و می خواند تا همه از خواب بیدار می شدند و شروع به کار می کردند. اما هنگام فصل پاییز، در آن صبح های خنک، کسی نمی خواست بیدار شود.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
همه زیرلب غرغر می کردند و می گفتند: «خواهش می کنیم، آهسته تر بخوان. ساکت شو و بگذار یک کمی بخوابیم.» بعد هرکدام غلتی می خوردند و از این پهلو به آن پهلو می شدند و دوباره چرت می زدند.

حتی یک روز صبح صاحب مزرعه به او گفت: «ای خروس، ساکت شو. کاش دیگر قوقولی قوقو نکنی.» قوقولی خان حرف های او را شنید و خیلی ناراحت شد. با خودش فکر کرد: «بسیار خوب. که این طور. حالا که می خواهید هر چقدر دوست دارید، بخوابید.»

برای همین صبح روز بعد قوقولی خان دیگر نخواند و بانگ نزد. او حتی سرش را بالا نیاورد. همه خوابیدند و خوابیدند تا اینکه سپیده صبحگاهی آمد و رفت و آفتاب همه جا پهن شد. برای همین تمام کارهایی که آنها هر روز تا آن موقع انجام می دادند، باقی مانده بود.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
گاوها فریاد می کشیدند: «ماع، ماع، ماع.» آنها می خواستند کسی بیاید و شیر آنها را بدوشد. گوسفندان بع بع می کردند و می گفتند: «بیایید و ما را به چراگاه ببرید.» مرغ ها هم سروصدای بسیاری راه انداخته بودند. نمی دانید چه همهمه و جنجالی در آنجا راه افتاده بود.

به خاطر این هیاهو، خانواده صاحب مزرعه از خواب پریدند. آنها از جا بلند شدند و با سرعت شروع به کار کردند. از شدت دستپاچگی شیر گاوها را در سبد تخم مرغ ها دوشیدند و چون عجله داشتند، اشتباهی الاغ ها را به چراگاه بردند و غذای مرغ و خروسها را به گوسفندان دادند. در حالی که این غذا اصلا مناسب آنها نبود. .

بچه های صاحب مزرعه هم قیل و قال راه انداخته بودند. چون آنها باید به مدرسه می رفتند، ولی دیرشان شده بود. خلاصه همه چیز درهم و برهم شده بود.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
آن روز وقتی آفتاب غروب کرد، آنها نمی دانستند که باید شام بخورند یا ناهار. زیرا آن روز آنقدر کار کرده بودند که اصلا وقت خوردن غذا نداشتند. سرانجام همگی از کار خود پشیمان شدند و دسته جمعی پیش قوقولی خان رفتند و گفتند: «از تو خواهش می کنیم که فردا ما را سر وقت بیدار کن.»

قوقولی خان در حالی که اخم کرده بود، گفت: «این کار را نمی کنم. نمی خواهم شما غرغر کنید و به من بگویید خروس احمق» همگی به او قول دادند که دیگر این حرف را نزنند و از او عذرخواهی کردند.

بنابراین صبح روز بعد قوقولی خان طبق معمول، اول در حیاط جست و خیز کرد و دوباره به روی نرده پرید و با بانگی شاد و خوش و بلندتر از همیشه شروع به خواندن کرد. از آن روز به بعد قوقولی خان هر روز همان کار را می کرد زیرا خروس پیر و خوش قلبی بود.
 
بالا پایین