جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه لاک پشت ها

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه لاک پشت ها ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 183 بازدید, 3 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه لاک پشت ها
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,512
21,983
مدال‌ها
3
یکی بود یکی نبود. خانم لاک‌پشت و آقا لاک‌پشت تصمیم گرفتند که همراه پسرشان، به گردش بروند. آن‌ها بیشه‌ای که کمی دورتر از خانه‌اشان بود را انتخاب کردند.

وسایلشان را جمع کردند و به‌راه افتادند و بعد از یک هفته، به آن بیشه‌ی قشنگ رسیدند.

سبدهایشان را باز کردند و سفره را چیدند، ولی یک‌دفعه خانم لاک‌پشته، با ناراحتی گفت: یادم رفت «در باز کن» را بیاورم.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,512
21,983
مدال‌ها
3
آقا لاک‌پشته به پسرش گفت: پسرم! تو برگرد و آن را بیاور.

پسرک اوّل قبول نکرد، ولی پدر برایش توضیح داد که ما بدون در بازکن نمی‌توانیم قوطی‌ها را باز کنیم و چیزی بخوریم و صبر می‌کنیم تا تو برگردی. ما به تو قول می‌دهیم…
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,512
21,983
مدال‌ها
3
پسرک با ناراحتی به‌راه افتاد.

سه روز گذشت؛ آقا و خانم لاک‌پشته، خیلی گرسنه بودند. ولی چون به پسرشان، قول داده بودند، چیزی نمی‌خوردند و انتظار می‌کشیدند.

یک هفته گذشت. خانم لاک‌پشته به آقا لاک‌پشته گفت: می‌خواهی چیزی بخوریم؟ پسرمان که این‌جا نیست، پس متوجّه نخواهد شد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,512
21,983
مدال‌ها
3
آقا لاک‌پشته گفت: نه! ما به پسرمان قول داده‌ایم و نباید زیرِ قولمان بزنیم.

خلاصه سه هفته گذشت. خانم لاک‌پشته گفت: چرا پسرمان ان‌قدر دیر کرده؟ باید تا حالا می‌رسید.

آقا لاک‌پشته گفت: آره! حق با شماست، بهتر است تا او برگردد، لااقل میوه‌ای بخوریم.

آن‌ها میوه‌ای برداشتند؛ امّا قبل از این‌که آن را بخورند، صدایی به گوششان رسید که گفت: آهان! می‌دانستم تقلّب می‌کنید و زیرِ قولتان می‌زنید…

این صدای بچّه‌ لاک‌پشت بود که از پشت بوته‌ها بیرون آمد. او به پدر و مادرش نگاهی کرد و گفت: دیدید زیر قولتان زدید؟ چه خوب شد که من اصلاً نرفتم!!!
 
بالا پایین