جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه ماه به زمین می آید

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه ماه به زمین می آید ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 100 بازدید, 2 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه ماه به زمین می آید
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
شبی از شب ها وقتی که ماه از وسط آسمان زمین را نگاه می کرد، چشمش به یک جنگل افتاد. در این جنگل خرگوش و میمون و لاک پشت به خوبی و خوشی با هم زندگی می کردند و همدیگر را خیلی دوست داشتند.

ماه وقتی که آنها را دید با خودش گفت: «چه دوستان مهربان و خوبی! خیلی دلم می خواهد بدانم کدام یک از آنها مهربان تر است.»

آن وقت خودش را به شکل یک پیرمرد در آورد و از آسمان به زمین آمد.

در کلبه آنها رفت و گفت: «خواهش می کنم به من کمک کنید. چند روزی است که غذا نخورده ام و خیلی گرسنه هستم.»
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
خرگوش و میمون و لاک پشت با خودشان گفتند: «چه پیرمرد بیچاره ای!» و بعد هر کدامشان رفتند تا برای پیرمرد غذایی تهیه کنند.»

میمون مقدار زیادی میوه از درخت چید. لاک پشت یک ماهی از رودخانه گرفت و برای پیرمرد آورد. اما خرگوش هر چه گشت نتوانست چیزی پیدا کند. دلش گرفت. او از اینکه چیزی برای پیرمرد گرسنه پیدا نکرده بود، خجالت می کشید. دلش می خواست کاری کند که پیرمرد گرسنه سیر شود. ناگهان فکری به خاطرش رسید.

او به کلبه رفت و به پیرمرد گفت: «من نتوانستم چیزی پیدا کنم و به تو بدهم. اما شنیده ام که گوشت خرگوش بسیار خوشمزه است.» اگر خیلی گرسنه هستی، می توانم خودم را در اجاق بیندازم. وقتی خوب کباب شدم، مرا بخور»

همین که خرگوش خواست خودش را در اجاق بیندازد، پیرمرد و او را گرفت و گفت: «نه این کار را نکن. درست نیست که به خاطر گرسنگی من به خودت صدمه بزنی»
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
سپس در جلوی خرگوش و میمون و لاک پشت، تبدیل به ماه شد. خرگوش و میمون و لاک پشت از تعجب دهانشان باز مانده بود. آنها نمی توانستند چیزی را که میدیدند، باور کنند.

ماه نورش را روی خرگوش پاشید و گفت: «تو خرگوش مهربانی هستی. اما نباید برای آنکه به کسی خوبی کنی، به خودت آسیب برسانی تو برای اینکه بتوانی باز هم به دیگران خوبی کنی، باید همیشه سالم و شاد باشی.»

ماه با گفتن این حرف از پنجره کلبه آنها بیرون رفت و دوباره در دل آسمان نشست.

هنوز که هنوز است، گاهی ماه خودش را به شکل های مختلف در می آورد و به زمین می آید. ماه دلش می خواهد که هر چند وقت یک بار کسی را پیدا کند که آن ک.س هم با خودش و هم با دیگران مهربان باشد.
 
بالا پایین