ماهی توی حوض سرش را بیرون آورد و به زری گفت:” چرا برای خودت می خندی؟ چی شده؟” زری کنار حوض نشست و گفت:”خوشحالم. خیلی خوشحالم!”
ماهی پرسید:”خوشحالی؟ برای چی؟ به من هم می گویی؟”
زری گفت:” ببین چه دامن قشنگی دارم! مامانم برایم این دامن قرمز را دوخته است. می گوید که دامنم قرمز خوشرنگ است.”
ماهی سرش را بیشتر از آب بیرون آورد تا دامن زری را خوب ببیند. بعد توی آب رفت. یک غلپ آب خورد و دوباره بالا آمد. آن وقت گفت:”راستی که دامنت خیلی قشنگ است. مثل پولکهای من است. پولکهای من هم مثل دامن قرمز تو است.”
زری به ماهی نگاه کرد. ناراحت شد و گفت:”نخیر! مامانم گفته که دامن قرمز مال من است. برای تو که ندوخته است!”
ماهی با خنده گفت:” نه من دامن قرمز ندارم. نگاه کن پولکهایم قرمز است.”
زری با صدای بلند گفت:” نه، نه، دامن خودم قرمز است. تنها دامن خودم.” و بعد از کنار حوض بلند شد و رفت روی پله ی حیاط نشست.