جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه کرمولک کوچولو قهرمان می شود

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه کرمولک کوچولو قهرمان می شود ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 138 بازدید, 2 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه کرمولک کوچولو قهرمان می شود
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
یکی بود یکی نبود، کرمولک کوچولو ی قصه ما با پدرو مادرش در باغچه کوچولوی حیاط خانه‌ای زندگی می‌کرد. کرمولک دوستان زیادی داشت که هرروز باهم در این باغچه زیبا بازی می‌کردند. کرمولک کوچولو قصه ما خیلی بچه خوبی بود اما خودش همیشه فکر می‌کرد که نمی‌تواند کارهای بزرگ را درست انجام دهد. او همیشه نگران بود که اگر اتفاق بدی بیفتد او توانایی هیچ کاری را ندارد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
او همیشه دوست داشت خیلی شجاع باشد و همیشه در رویا‌هایش خودش را خیلی قوی می‌دید ولی در واقعیت این‌طور نبود!

کرم کوچولوی قصه ما هر وقت تنها می‌شد با خودش فکر می‌کرد که ‌ای کاش بتواند شجاع باشد ولی نمی‌توانست این شجاعت را نشان بدهد. گاهی که با دوستانش دور هم جمع می‌شدند واز کارهایی که می‌توانستند انجام دهند تعریف می‌کردند، کرمولک کوچولو چون با خودش فکر می‌کرد نمی‌تواند کاری را درست انجام دهد ساکت می‌ماند ودوستانش همیشه فکر می‌کردند که او یا خجالتی است یا ترسو و این باعث می‌شد کرمولک غصه بخورد.

یک شب کرمولک کوچولو قصه ما با غصه این‌که او هرگز نمی‌تواند کار بزرگی را درست انجام دهد به خواب رفت ولی از شدت ناراحتی از خواب پرید ودید که مادرش در کنار اونشسته وبه آرامی اورا نوازش می‌کند. مادرش علت پریشانی‌اش را پرسید و کرمولک کوچولو هم به او توضیح داد که خیلی دوست دارد بتواند کارهای بزرگی را خودش به تنهایی انجام دهد ولی نمی‌تواند واین باعث شده تا دوستانش کمی به او بخندند…

مادر کرمولک کوچولو به او گفت: «عزیزم، اتفاقا تو توانایی‌هایی داری که شاید دیگران نداشته باشند و با استفاده از این توانایی‌ها می‌توانی کارهایی انجام بدهی که خیلی بزرگ ومفید باشند، مثلا این خیلی خوب است که تو در مورد مشکلی که احساس می‌کنی وجود دارد فکر می‌کنی ودوست داری آن را حل کنی.»

کرمولک کوچولو کمی در تخت خوابش این طرف و آن طرف کرد و فکر کرد تا این‌که فکری به خاطرش رسید. او به یاد آورد که پدرش همیشه می‌گوید با تمرین کردن کارهای سخت راحت می‌شود! پس لبخندی زد و باآرامش به خواب رفت. از فردای آن روز کرمولک کوچولو در وقت تنهایی به جای این‌که به این فکر کند که هرگز کاری را درست انجام نمی‌دهد، تمرین می‌کرد تا بتواند از توانایی‌هایش استفاده کند. ورزش می‌کرد، به مادرش کمک می‌کرد، کار‌هایش را با دقت و به تنهایی انجام می‌داد.

کم کم دیگر آن احساس بد را نداشت و می‌توانست باور کند که می‌تواند، تا این‌که در یک روز بارانی یک چاله کوچک آب در باغچه جمع شده بود. بعد از باران بچه‌ها به دیدن رنگین کمان آمدند و خواستند کمی بازی کنند که یک دفعه موش کوچولو یکی از دوستان کرمولک که همیشه تند‌تر از همه حرکت می‌کرد، افتاد داخل چاله. کرم همه‌اش تکان می‌خورد چون نمی‌توانست از آن بیرون بیاید. همه جا گلی ولیز بود و همه بچه‌ها ترسیده بودند.

در همین حال بود که کرمولک کوچولو فکری به ذهنش رسید و سریع رفت یک شاخه کوچک ونازک چوب پیدا کرد وبا شجاعت به چاله نزدیک شد واز دوستش خواست تا شاخه را بگیرد وآرام آرام بیرون بیاید. بعد از این‌که کرمولک کوچولو دوستش را از چاله بیرون آورد تمام دوستانش برایش هورا کشیدند و همه به او می‌گفتند: «کرمولک قهرمان!»
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
کرمولک کوچولو خیلی خوشحال بود که توانسته بود کار بزرگی را به درستی انجام دهد و به یاد تصمیم مهمی که آن شب گرفته بود افتاد که باید تمرین کند تا از توانایی‌هایش درست استفاده کند. پس زودی به خانه رفت وماجرا را به مادرش گفت، مادر کرمولک او را بوسید و به او آفرین گفت، چون کرمولک فکر خیلی خوبی کرده بود وتوانسته بود مشکلش را حل کند. پس او حالا هم توانایی خوب فکر کردن را داشت و هم کمک کردن به دوستانش. کرمولک کوچولو آن شب خواب خوشی کرد.
 
بالا پایین