جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه کلاه مهربانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه کلاه مهربانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 414 بازدید, 11 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه کلاه مهربانی
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
صبح زود بود. یک صبح پاییزی و زیبا. فیل کوچولو، زودتر از هر روز، از خواب بیدار شد. تند و تند یکی دوتا موز خورد، از خانه اش بیرون آمد.

آن روز در جنگل جشن بود، یک جشن بزرگ.

شیر سلطان جنگل به چهارتا حیوان جایزه میداد. یک جایزه به حیوانی می داد که کوچک ترین کلاه را برای خودش ساخته باشد. یک جایزه به حیوانی می داد که قشنگ ترین کلاه را برای خودش ساخته باشد
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
فیل کوچولو با خودش گفت: «ظهر جشن شروع می شود. من از حالا تا ظهر وقت دارم که کلاهی برای خودم بسازم. می دانم که من جایزه کوچک ترین کلاه با قشنگ ترین کلاه با خنده دار ترین کلاه را نمی برم، ولی اگر سعی کنم و کلاه خوبی برای خودم بسازم، شاید جایزه بزرگ ترین کلاه را ببرم.

شیر گفته است که کوچکترین کلاه یا بزرگترین کلاه، فقط نباید کوچک یا بزرگ باشد، باید زیبا هم باشد. اگر زیبا نباشد، شیر به آنها جایزه نخواهد داد. باید بروم و کلاه بزرگ و زیبایی برای خودم بسازم.»
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
فیل کوچولو به راه افتاد. رفت و رفت تا به درختی رسید که برگ های خیلی بزرگی داشت. یکی از برگ های آن درخت را کند. برگ را روی سرش گذاشت. دو طرف برگ را آهسته با خرطومش سوراخ کرد. گوشهایش را از آن سوراخ ها بیرون آورد.

بعد فیل کوچولو باز هم رفت تا به درخت انگوری رسید.

انگورهای درخت سبز بودند. فیل کوچولو یک خوشه انگور قرمز چید. آن خوشه را در میان دو خوشه انگور سبز جا داد. کلاه داشت کم کم درست میشد. فیل کوچولو باز هم رفت.

چند شاخه بزرگ زرد و قهوه ای قشنگ پیدا کرد. آنها را هم در میان خوشه های انگور جا داد. کلاه دیگر تمام وقشنگ شده بود. فیل کوچولو کنار رود ایستاد. کلاهش را در آب رود دید.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
از آن خوشش آمد. با خودش گفت: «من حتما جایزه بزرگ ترین کلاه را می برم. آن وقت فیل کوچولو راه افتاد تا به جایی که جشن در آنجا گرفته می شد، برود، ولی هنوز خیلی زود بود.

هنوز سه ساعت به ظهر مانده بود.

فیل کوچولو می دانست که هیچ حیوانی به این زودی به جشن نمی رود. با خودش گفت: «حالا که کلاهم را ساخته ام، بهتر است کمی بخوابم. بعد بیدار می شوم و به جشن می روم.»

فیل کوچولو در زیر درختی دراز کشید و خوابش برد. خواب دید که در برابر شیر ایستاده است و شیر دارد به او جایزه میدهد. خواب دید که هم او و هم شیر و هم همه حیوان های جنگل خوش حالند.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
ناگهان حس کرد سرش میخارد. خرطومش را بلند کرد سرش را بخاراند که از خواب بیدار شد. دید که حیوانی کنارش ایستاده است. از جایش بلند شد. فهمید حیوانی که کنارش ایستاده است، زرافه گردن دراز است. دید که زرافه دارد چیزی می خورد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
ناگهان خرطومش را به طرف کلاهش برد و فریاد زد: «دیدی چه کار کردی، گردن دراز؟ دیدی چه کار کردی! کلاه مرا خوردی.»

زرافه متوجه شد که انگورهایی که خورده است، کلاه فیل کوچولو بوده است. ناراحت شد و گفت: «خدای من! من از کجا میدانستم که آن انگورها کلاه تو هستند. من تو را زیر آن برگ بزرگ ندیدم. چرا کار به این بدی کردم! فیل کوچولو، نمی دانی چقدر ناراحتم! مرا ببخش فیل کوچولو باز خرطومش را به سرش کشید. همه چیز کلاه جز برگ سبز از میان رفته بود.

دیگر برای کلاه درست کردن هم دیر بود. فیل کوچولو به زرافه گفت: عیبی ندارد. دیگر گذشته است. ناراحت نباش. من سال دیگر در مسابقه شرکت می کنم. تقصیر خودم بود. نباید پیش از مسابقه می خوابیدم
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
آن وقت، فیل کوچولو از زرافه خداحافظی کرد و به راه افتاد. اوقاتش تلخ بود. دیگر دلش نمی خواست به جشن برود. با خودش گفت: بهتر است به خانه برگردم.» کمی ایستاد. از روی زمین کنار پای او صدایی می آمد. فیل کوچولو درست گوش داد.

صدایی که میشنید، صدای گریه موش کوچولو بود. موش کوچولو دوست فیل کوچولو بود. فیل کوچولو خم شد. از موش پرسید: «چرا گریه می کنی؟»

موش گفت: «ببین. برای خودم یک کلاه ساخته ام. یک کلاه کوچولو. میدانم اگر با این کلاهم در مسابقه شرکت کنم، حتما جایزه کوچک ترین کلاه را می برم.»

فیل کوچولو به کلاه موش نگاه کرد. موش نصف پوست یک گردو را برداشته بود. یک دانه گیلاس خشک به نوک آن فرو کرده بود. گیلاس دم و دو برگ سبز کوچک هم داشت. کلاه موش خیلی قشنگ شده بود. روی سر موش قشنگ تر هم می شد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
فیل کوچولو گفت: «خوب تو کلاهی به این قشنگی داری. میدانی که جایزه هم می بری. دیگر چرا گریه می کنی؟

موش گفت: «آخر، من خیلی کوچک هستم. توی مسابقه هیچ حیوانی نمی تواند مرا ببیند.»

فیل کوچولو فکر کرد. خرطومش را به سرش کشید و گفت: «راست می گویی. ولی یک کار می شود کرد. من خم می شوم. بیا و روی این برگ که روی سر من است بنشین. آن وقت، همه حیوان ها تو را می بینند.»

موش خوشحال شد و دوید و رفت و روی برگی که روی سر فیل بود، نشست. در این وقت، فیل کوچولو صدای خرگوش کوچکی را شنید. فیل کوچولو با این خرگوش هم دوست بود. خرگوش می گفت: «فیل کوچولو، اجازه میدهی که من هم روی سرت بنشینم؟»

فیل کوچولو نگاهی به خرگوش کرد. خرگوش یک کلاه قشنگ با چند تا گل و برگ برای خودش درست کرده بود. فیل کوچولو گفت: «به به! تو چه کلاه قشنگی داری! حتما تو جایزه قشنگ ترین کلاه را می بری. تو هم بدو و بیا روی سر من بنشین»
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
موش و خرگوش روی سر فیل نشستند. فیل به طرف جایی که جشن در آنجا گرفته می شد، به راه افتاد. کمی که رفت به راسوی کوچکی رسید. راسو ته یک گل را به سرش گذاشته بود.

هویجی در وسط گل فرو کرده بود. یک سیب سرخ هم به سر هویج فرو کرده بود. فیل کوچولو به راسو نگاه کرد و از دیدن کلاه او خنده اش گرفت. فریاد زد و گفت: «راسو کوچولو. کلاه تو خیلی خنده دار است. حتما تو هم جایزه خنده دارترین کلاه را می بری. تو هم بیا و روی سر من بنشین»

راسو هم روی سر فیل نشست. فیل کوچولو باز هم رفت. به جایی که شیر جایزه ها را میداد، رسید. شیر ایستاده بود.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
حیوان ها با کلاه های عجیب و غریب دور و بر او ایستاده بودند. فیل هم رفت و کنار حیوان ها ایستاد. شیر به راه افتاد. به یک یک حیوان ها نگاه کرد.

گاوی بزرگ کلاه بزرگ و قشنگی با علف های سبز و زرد برای خودش بافته بود. شیر جایزه بزرگ ترین کلاه را به او داد.

بعد آمد و آمد، به فیل رسید. با تعجب او را نگاه کرد و بعد خندید. اول موش کوچولو را از روی سر فیل برداشت. او را به همه نشان داد.

جایزه کوچک ترین کلاه را به او داد. بعد خرگوش را به همه نشان داد و جایزه قشنگ ترین کلاه را به او داد. بعد هم جایزه خنده دار ترین کلاه را به راسو داد.
 
بالا پایین