جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه یک قطره خورشید

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه یک قطره خورشید ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 178 بازدید, 2 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه یک قطره خورشید
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
دختر کوچولو وسط اتاق نشسته بود و فکر می کرد. پدر به سفر رفته بود. خواهر کوچکش تب داشت و سرفه می کرد. مادر تازه از سر کار آمده بود و توی آشپزخانه، تند و تند آشپزی می کرد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
دختر کوچولو فکر کرد که همه مردم دنیا یا به سفر رفته اند یا بیمار شده اند و یا دارند برای بچه های بیمار غذا درست می کنند.
دختر کوچولو کتاب خواند. نقاشی کرد. دو بار اسباب بازی هایش را مرتب کرد. سه بار کیف کودکستانش را از نو باز کرد و تمام مدادها و دفترهای توی کیفش را شمرد و منظم کرد و در کیف را بست.

شب شد. خواهر کوچکش خوابیده بود. مادر توی آشپزخانه ظرف می شست. دختر کوچولو غصه دار بود که نه به مهمانی دعوت شده است، نه به سفر رفته است. نه بیمار شده است و نه برای کسی آشپزی کرده است.

غصه دار بود چون هر چه بازی بلد بود کرده بود و بیشتر از آن نمی توانست تنهایی بازی کند. وقتی به تنهایی خودش فکر کرد دلش برای خودش سوخت و آه کشید. چنان از ته دل آه کشید که چشم هایش از فکر غصه هایش پر از اشک شد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
آهسته به ایوان رفت تا کسی اشک هایش را نبیند. روی ایوان سرش را بلند کرد. آسمان کبود و پهناور بود. ستاره هایش آنقدر دور بودند که هرگز نمی شد به هیچ کدامشان سفر کرد.

فکر کرد دنیا چقدر بزرگ است و زمین با همه کوه ها، دشت ها، دریاها، خانه ها و انسان هایش در برابر دنیای به این بزرگی چقدر کوچک است و خانه آنها روی زمین و کوچک است و خود او در این خانه کوچک، چقدر کوچک تر است و غصه هایش در برابر دنیایی به این پهناوری چقدر کوچکند.

دید که کوچک است. کوچک مثل یک قطره از خورشید روی دریای پهناور جهان. قطره خورشید روی دریا غلتی زد. با شیرجه ای به عمق آب های تیره فرو رفت و سوار ماهی سبز کوچکی دوباره به سطح آب برگشت. قطره خورشید روی موجی سر خورد، صدای خنده اش به آسمان بلند شد و غصه هایش را در پهنه دریا گم کرد.

دختر کوچولو خندید. توی اتاق برگشت. لباس عروسکش را عوض کرد و او را توی تختخواب کوچکش خواباند. پیشانی خواهر کوچکش را بوسید. فکر کرد فردا، مسافرها برمی گردند. بیمارها خوب می شوند و مادرها وقت خواهند داشت.
 
بالا پایین