- Sep
- 71
- 106
- مدالها
- 2
مال منی
پارت ۲۸
❤❤
❤❤❤
بعد یه مدت کوتاه اشکم در اومد همون پسر داشت میرفت از دور داد زد تو کی گفتم به توچه اومد تو خرابه دید منم گفت عه سلام و احوال پرسی که اینجا چیکار میکنم گفتم دم خونه عشقمم گفت اونجا خونه ماست گفتم کجا گفت عا اونا گفتم اها نه اون یکی بغلیش ترسوندیم گفتم حتما داداشت بود
گفت اها با اون این پسره که خلافکاره خانوادشم کلا خلافن وصلت فک کنم زوری بوده
یهو رفتم تو فکر که باباش به زور مجبورش کرد گفتم رفیق یه قلاب بگیر برام گفت کجا گفتم برم رو دیوار یه لحظه نگا کنم
گرفت و من رفتم بالا دیدم داشتن حال میکردن البته نباید تو رمان از دختر عموم بگم اینجور ولی میگم چون شما حسش کنین فکر نکنین راجبش
پریدم پایین و گفتم رفیق سیگار داری گفت نه پولم ندارم برم اون مغازه بخرم گفتم بیا این پولش تو برو بگیر بیا من حوصله اصلا ندارم برم شرمنده گفت باشه رفت و اومد گفت ظهر وینستون بلند کشیدی برات همونجوری گرفتم اضافشم ادامس خریدم چون از تیپت معلومه خانواده داری و از همونا که ۹ خونه باشن خندید
من نگاش کردم گفتم الان تا ۱۲ پیش همیم هستی هستم نیستی هستم
گفت الان که ۱۰ من شوخی کردم ولی باش اگه میخوای هستیم
سیگارو روشن کردم و کشیدم تلخ بود خیلی تلخ جوری که جنبشو نداشتم و همش دوس داشتم تف کنم ولی کم نیاوردم و کام سنگین میزدم
رفیقم گفت من میرم ۲ دقیقه ای میام گفتم کجا گفت برم کار واجبم انجام بدم بیام گفتم اها برو رفت و۱۰ دقیقه بعد اومد گفتم دیر کردی دست کرد از کاپشانش بسات چایی رو اورد گفت بیا اینم اب کتری رو بزار رو اتیش گذاشتیم و شروع به خاطرات گفتن کردیم
ساعت ۱ شد محمد زنگ زد که عروسی ۳ ساعت پیش تموم کرد بیا گفتم باشه داداش الان یه رفیق پیدا کردم با اونم بعد میام و گفت مراقب باش و خدافظی کردیم
رفیقم گفت عه داداشت زنگ زد انقد خونسزد گذاشت باشی گفتم اخه پدر و مادرم یه سال پیش فوت کردن برا اینه ما ازادیم هر کار کنیم
پارت ۲۸
❤❤
❤❤❤
بعد یه مدت کوتاه اشکم در اومد همون پسر داشت میرفت از دور داد زد تو کی گفتم به توچه اومد تو خرابه دید منم گفت عه سلام و احوال پرسی که اینجا چیکار میکنم گفتم دم خونه عشقمم گفت اونجا خونه ماست گفتم کجا گفت عا اونا گفتم اها نه اون یکی بغلیش ترسوندیم گفتم حتما داداشت بود
گفت اها با اون این پسره که خلافکاره خانوادشم کلا خلافن وصلت فک کنم زوری بوده
یهو رفتم تو فکر که باباش به زور مجبورش کرد گفتم رفیق یه قلاب بگیر برام گفت کجا گفتم برم رو دیوار یه لحظه نگا کنم
گرفت و من رفتم بالا دیدم داشتن حال میکردن البته نباید تو رمان از دختر عموم بگم اینجور ولی میگم چون شما حسش کنین فکر نکنین راجبش
پریدم پایین و گفتم رفیق سیگار داری گفت نه پولم ندارم برم اون مغازه بخرم گفتم بیا این پولش تو برو بگیر بیا من حوصله اصلا ندارم برم شرمنده گفت باشه رفت و اومد گفت ظهر وینستون بلند کشیدی برات همونجوری گرفتم اضافشم ادامس خریدم چون از تیپت معلومه خانواده داری و از همونا که ۹ خونه باشن خندید
من نگاش کردم گفتم الان تا ۱۲ پیش همیم هستی هستم نیستی هستم
گفت الان که ۱۰ من شوخی کردم ولی باش اگه میخوای هستیم
سیگارو روشن کردم و کشیدم تلخ بود خیلی تلخ جوری که جنبشو نداشتم و همش دوس داشتم تف کنم ولی کم نیاوردم و کام سنگین میزدم
رفیقم گفت من میرم ۲ دقیقه ای میام گفتم کجا گفت برم کار واجبم انجام بدم بیام گفتم اها برو رفت و۱۰ دقیقه بعد اومد گفتم دیر کردی دست کرد از کاپشانش بسات چایی رو اورد گفت بیا اینم اب کتری رو بزار رو اتیش گذاشتیم و شروع به خاطرات گفتن کردیم
ساعت ۱ شد محمد زنگ زد که عروسی ۳ ساعت پیش تموم کرد بیا گفتم باشه داداش الان یه رفیق پیدا کردم با اونم بعد میام و گفت مراقب باش و خدافظی کردیم
رفیقم گفت عه داداشت زنگ زد انقد خونسزد گذاشت باشی گفتم اخه پدر و مادرم یه سال پیش فوت کردن برا اینه ما ازادیم هر کار کنیم