پارت اول
به نام خالق تو
چند قدم عقبتر میآیم و انگشت اشارهام را به چانهام فشار میدهم و اینبار با دقت به رگال لباس خیره میشوم... کلافه رو به عقب خودم را روی تخت میاندازم.
- پووف خدایی هیچ کاری سختتر از انتخاب لباس نیست!
با تقه در تکان ریزی میخورم و با اخم میگویم: بفرمایید.
دختر نوجوانی با سینی چای وارد اتاق میشود و با پتهپته میگوید: عسل خانوم بیبیجان گفتن براتون چای بیارم.
از گارد اولیهام خارج میشوم و با لحن ملایمی میگویم: مرسی عزیزم بذارش اینجا.
و به میز کوچک گردی که کنار کاناپه قرار دارد اشاره میکنم.
- چشم.
دلم میخواهد باز همه تمرکزم را روی انتخاب لباس معطوف کنم ولی به صورت ناگهانی او را مخاطب قرار میدهم: وایسا.
در چهار چوب در با سینی خالی پشت به من خشکش میزند، ارام از نیم رخ نگاهم میکند و میگوید: چیکار کردم عسل خانوم؟
خندهام میگیرد.
- بیا ببینم.
یک قدم به سمتم بر میدارد که ابروهایم را بالا میاندازم و با انگشتم به در اشاره میکنم و میگویم: در رو ببند اول.
با صورت جمع شده از استرس در را میبندد و جلویم میایستد.
به موهای باز بلندش نگاه میکنم و کمی حسودیم میشود.
- اسمت چیه؟
گوشه لبش را میجوید و با صدای اهسته میگوید: سالومه.
کمی مکث میکنم.
- میدونی معنی اسمت یعنی چی؟
- بله خانوم میدونم یعنی ارامش و دوستی.
با شیطنت اضافه میکنم: افسانه اسمتو چی؟
با چشمان درشت گردش تعجبزده نگاهم میکند و نچی زیر لب میگوید.
دستی به موهایم میکشم و به خوبی حرکت مردمک چشمش که به دنبال دستم میچرخد را میبینم.
- خب... چندسالته؟
- شانزده سال و هفت ماه
لبخندی به اینقدر دقیق گفتناش میزنم و میگویم: باشه میتونی بری.
لبخند راحتی میزند و با سرعت از اتاق خارج میشود.
دوباره نگاهم به رگال لباس میافتد و به صدای درون سرم ( اول چای) گوش میدهم و به سمت کاناپه میروم.
***
شایلین با صدای بلند داد میزند: شایان صدا ضبط کوفتی بده پایین.
شایاناز گوشه چشم نگاهی به من که با دقت به شهر خیره شدهام میاندازد و هم زمان با چشمکی که میزند بیخیال نگاهی از آینه به شایلین میاندازد.
شایان: ما راحتیم، ناراحتی پیاده شو.
شایلین با خنده سیگارش را با ژست جذابی روشن میکند و زیر لب عوضی حواله شایان میکند که باعث خنده من و اخم شایان میشود، از آينه دوباره نگاهی به عقب میاندازم... لبهای سرخ از رژش عجیب با سفیدی سیگار دلبری میکند.
با آن موهای بلوند و ارایش غلیظ بیشک در جذابیت کمتر از مرلین مونرو نیست!
شایلین: با سرعت ایشون ده ساعت دیگهام نمیرسیم.
شایان: ایشون خانوم! اول سیگارترو خاموش کن خفمون کردی بعد غر بزن.
با ناز میخندد و میگوید: چقدر گیری تو.
- شایان بجای بحث کردن یچزی بخر بخوریم.
به سمت من خودش را خم کرد و در داشبورد را سریع باز کرد.
- یه بسته بيسکوئيت توشه بردار.
شایلین از عقب خودش را جلو کشید و گفت: منم گشنمه.
چشم غرهای رفتم.
- شد من بخوام یه کوفتی بخورم تو نیفتی جونش؟
چشماناش را در حدقه چرخاند و گفت: نمیری بخاطر دوتا بيسکوئيت.
خندیدم؛ جلداش را باز کردم و روبه شایان و شایلین گرفتم.
- بردارین چون این اولین و اخرین تعارفِ، بدجور گشنمهام.
شایان ابرویی بالا انداخت.
- تو کی دقیقا گشنه نیستی؟