- Sep
- 1,275
- 1,049
- مدالها
- 2
- خب چرا نمیاد داخل؟
- منتظر دعوت بودم.
با صدای شایان هر سه سریع به سمت در چرخیدیم.
به نگاهاش که خیره به بنیامین بود و از آن نفرت میبارید لبخند زدم و گفتم:
- بیا بشین.
پوزخندی زد.
- مزاحم نباشم؟
بنیامین فنجاناش را روی میز گذاشت و از جایاش بلند شد.
- من دیگه برم عسل.
بخاطر رفتار شایان با صدای شرمنده گفتم:
- تازه اومده بودی که.
نگاهی به ساعت مچیاش انداخت گفت:
- نزدیک یک ساعت اینجام.
- هرطور راحتی.
از گوشه چشم نگاهی به شایان که کارد میزدی خوناش نمیآمد انداخت و گفت:
- راجب اون موضوع هم فکر کردم...
جلوتر رفتم و ذوقزده وسط حرفاش پریدم:
- خب؟
- چندتا شرط دارم که اگه قبول کنی موافقم با پیشنهادت.
محکم بغلاش کردم و گفتم:
- هر چی بگی قبوله.
مرا از خودش فاصله داد و با خنده گفت:
- دیگه بزرگ شدی دختر این کارا چیه.
درست میگفت یک لحظه خودم را گم کردم انگار نه انگار که سالها گذشته بود.
شایان کنجکاو به ما خیره شده بود ولی نمیتوانست جلوی بنیامین چیزی بپرسد.
باهم دست دادیم و تا دم در بدرقهاش کردم و تا پایم را داخل اتاق گذاشتم شایان شروع کرد.
- قضیه چیه؟
پشت میزام نشستم و خودکارم را به لبم چسباندم.
- کدوم قضیه؟
- عسل حوصله پیچوندنا و بازیاترو ندارم ها!
خودکار را محکم رو میز انداختم و گفتم:
- ببین من دلیلی نمیبینم بخوام همش گذارش خط به خط کارام به تو یا ک.س دیگه بدم.
- منتظر دعوت بودم.
با صدای شایان هر سه سریع به سمت در چرخیدیم.
به نگاهاش که خیره به بنیامین بود و از آن نفرت میبارید لبخند زدم و گفتم:
- بیا بشین.
پوزخندی زد.
- مزاحم نباشم؟
بنیامین فنجاناش را روی میز گذاشت و از جایاش بلند شد.
- من دیگه برم عسل.
بخاطر رفتار شایان با صدای شرمنده گفتم:
- تازه اومده بودی که.
نگاهی به ساعت مچیاش انداخت گفت:
- نزدیک یک ساعت اینجام.
- هرطور راحتی.
از گوشه چشم نگاهی به شایان که کارد میزدی خوناش نمیآمد انداخت و گفت:
- راجب اون موضوع هم فکر کردم...
جلوتر رفتم و ذوقزده وسط حرفاش پریدم:
- خب؟
- چندتا شرط دارم که اگه قبول کنی موافقم با پیشنهادت.
محکم بغلاش کردم و گفتم:
- هر چی بگی قبوله.
مرا از خودش فاصله داد و با خنده گفت:
- دیگه بزرگ شدی دختر این کارا چیه.
درست میگفت یک لحظه خودم را گم کردم انگار نه انگار که سالها گذشته بود.
شایان کنجکاو به ما خیره شده بود ولی نمیتوانست جلوی بنیامین چیزی بپرسد.
باهم دست دادیم و تا دم در بدرقهاش کردم و تا پایم را داخل اتاق گذاشتم شایان شروع کرد.
- قضیه چیه؟
پشت میزام نشستم و خودکارم را به لبم چسباندم.
- کدوم قضیه؟
- عسل حوصله پیچوندنا و بازیاترو ندارم ها!
خودکار را محکم رو میز انداختم و گفتم:
- ببین من دلیلی نمیبینم بخوام همش گذارش خط به خط کارام به تو یا ک.س دیگه بدم.