- May
- 2
- 8
- مدالها
- 2
ماهی رویش گرفت زآن آب و پرسید از خودش
تا کی از مُلکِ جهان زین ره رهایی بایدش؟
آب گفت "گر تو مرا خواستی و من نیز تورا
زان رهایی چه حرفی ست که جان بگشایدش؟"
ماهی نیز به راه افتاد و رفت
"زان رهایی جهانی است ک من بشناسمش"
آب گفت" زین ره رهایی نیابی گر تو را
حرف باشد نیز تا مرگ جهان افتادتش"
ماهی گفت"مهم نیست گر او افتادم
زان نفس تابِ رهایی دادم
جانِ من نیز از آب سیر تَر است
زان ک رو آب جهان نیز مَن است
ندانی ک از روی رهایی مُردن
به ک بر زُلف گدایی مُردن ؟"
راهِ من گر چه شود از تو جُدا
زان نفس گر چه شوم نایِ ندا
به از آن است که از آن نگاهت
لاجَرَم رخت به دنیا دوزم
تختِ آزادگی ام رویِ عظیمت سوزد"
آب گفت" زان ره که تو میروی پیدا شود
یا خدایی سازَنَت یا که رُخَت پنهان شود"
آب رفت و گذاشت تنهایش
ماهی نیز نگاه کرد نکرد روی زاو پنهانش
"هی که آبی و جدایی شیدا
مرگ که میگویند زین راهِ رهایی پیدا
نیست روحم موافق ولی جسمم بود
نکته این است که کی جسم رهایی جان بود؟
بگذار بگویند که من شیطانم
که همانا ک از روی جهالت دانم"
V
19 اردیبهشت
تا کی از مُلکِ جهان زین ره رهایی بایدش؟
آب گفت "گر تو مرا خواستی و من نیز تورا
زان رهایی چه حرفی ست که جان بگشایدش؟"
ماهی نیز به راه افتاد و رفت
"زان رهایی جهانی است ک من بشناسمش"
آب گفت" زین ره رهایی نیابی گر تو را
حرف باشد نیز تا مرگ جهان افتادتش"
ماهی گفت"مهم نیست گر او افتادم
زان نفس تابِ رهایی دادم
جانِ من نیز از آب سیر تَر است
زان ک رو آب جهان نیز مَن است
ندانی ک از روی رهایی مُردن
به ک بر زُلف گدایی مُردن ؟"
راهِ من گر چه شود از تو جُدا
زان نفس گر چه شوم نایِ ندا
به از آن است که از آن نگاهت
لاجَرَم رخت به دنیا دوزم
تختِ آزادگی ام رویِ عظیمت سوزد"
آب گفت" زان ره که تو میروی پیدا شود
یا خدایی سازَنَت یا که رُخَت پنهان شود"
آب رفت و گذاشت تنهایش
ماهی نیز نگاه کرد نکرد روی زاو پنهانش
"هی که آبی و جدایی شیدا
مرگ که میگویند زین راهِ رهایی پیدا
نیست روحم موافق ولی جسمم بود
نکته این است که کی جسم رهایی جان بود؟
بگذار بگویند که من شیطانم
که همانا ک از روی جهالت دانم"
V
19 اردیبهشت