جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی متن نمایشنامه قرمز

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نمایش‌نامه توسط DLNZ با نام متن نمایشنامه قرمز ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 692 بازدید, 36 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته نمایش‌نامه
نام موضوع متن نمایشنامه قرمز
نویسنده موضوع DLNZ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,431
13,040
مدال‌ها
17
خروس: دیشب خواب دیدم که مرده‌م.
قرمز: پس واسه همین توی خواب ناله می‌کردی؟
خروس: اگه بمیرم قول می‌دی من رو زیر درخت‌م خاک کنی؟
قرمز: خواهش می‌کنم حرف مردن رو پیش من نزن. تو نباید بمیری.
خروس: من هیشکی رو توی این دنیا ندارم.
قرمز: من هم هیچ‌ک.س رو ندارم.
خروس: اگه بمیرم هیشکی به‌خاطر مردن‌م ناراحت نمی‌شه.
قرمز: خواهش می‌کنم مواظب خودت باش. تو نباید بمیری.
خروس: دیشب خواب دیدم که مرده‌م. تو داشتی من رو زیر درخت‌م خاک می‌کردی.
قرمز: خواهش می‌کنم حرف مردن رو پیش من نزن.


پرده‌ی چهارم
روی نیمکت جلوی صحنه قرمز نشسته است. روی مقوا با خط قرمز نوشته شده: اگر خشمگین هستید با من حرف بزنید. نور صحنه خاموش می‌شود.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,431
13,040
مدال‌ها
17
صحنه: سلام عزیز دل‌م
( ایوب روی نیمکت چرت نئشه‌گی می‌زند. )
مریم: سلام بابا.
ایوب: سلام عزیز دل‌م.
مریم: ( گریه‌کنان ) من سر قول‌م موندم بابا. اومده‌م که ببینم اگه حال‌تون خوب ئه تاریخ و محل عقد و عروسی رو به‌تون بگم.
ایوب: خیلی سعی کرده‌م اما نتونستم. به‌خدا خیلی سعی کرد‌ه‌م مقاومت کنم. عقدتون کی ئه؟
مریم: پس فردا؟
( ایوب چرت می‌زند. )
مریم: بابا، شما به من قول دادین.
ایوب: من فدای تو بشم. خیلی عذرمی‌خوام. به‌خدا خیلی سعی کرده‌م.
مریم: نیما به‌م گفت بهتر ئه پدرت رو دعوت کنی برای عقد. هر پدری آرزوش این ئه که عروسی دخترش رو ببینه. من گفتم سعی می‌کنم پیداش کنم.
ایوب: ببخشید. من خیلی سعی کرده‌م.


صحنه: و حتی یک کلمه هم نگفت
سمیرا: تا کی قرار بذاریم که تو هی برای من نامه بنویسی؟
افشین: منظورت چی ئه؟


سمیرا: چه‌کار می‌خوایم بکنیم؟
افشین: پیش‌نهاد تو چی ئه؟
سمیرا: ازدواج.
افشین: من اهل ازدواج نیستم.
سمیرا: من هستم.
افشین: من نیستم. ازدواج یه کار کاملا ارتجاعی ئه.
سمیرا: حرف آخرت ئه؟
افشین: ولی دوست دارم با هم باشیم.
سمیرا: دیگه من دل‌م نمی‌خواد دوستی‌مون به این شکل ادامه پیدا کنه. ادامه‌ی این رابطه دیگه برام جالب نیست. اول‌ها جالب بود. یه شاعر. یکی که هر روز حرف‌های عاشقانه‌ش رو می‌نویسه برام چون نمی‌تونه به زبان بیاره. اما دیگه جالب نیست. من می‌خوام ازدواج کنم. با من ازدواج نمی‌کنی؟
افشین: من دوست‌ت دارم اما نمی‌خوام ازدواج کنم. فکر نکنم هیچ‌وقت ازدواج کنم.
سمیرا: پس ادعا نکن که دوست‌م داری.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,431
13,040
مدال‌ها
17
افشین: من دوست‌ت دارم برای همین نمی‌خوام ازدواج کنم.
سمیرا: الان داری چرت و پرت می‌گی دیگه؟ وقتی آدم یکی رو دوست داره باهاش ازدواج می‌کنه. آدم‌های نرمال این‌جورین.
افشین: ( با لحن کتابی می‌گوید ) خوشا به حال آنان که یک‌دیگر را دوست ندارند و با هم ازدواج می‌کنند. یک‌دیگر را دوست داشتن و ازدواج کردن وحشت‌ناک است. این حرف یکی از شخصیت‌های هاینریش بل ئه، توی کتاب: و حتی یک کلمه هم نگفت.
سمیرا: خیلی حرف مزخرفی ئه.
افشین: راست‌ش من هم به درست بودن این جمله اطمینان ندارم اما چون از این جمله خوش‌م می‌آد گفتم. خیلی حرف غیرعادی ئه. از همین خوش‌م می‌آد. من مثل تو با اطمینان نمی‌تونم بگم جمله‌ی مزخرفی ئه.
سمیرا: خیلی حرف مزخرفی ئه.
افشین: شاید واقعا ازدواج ادامه‌ی درستی برای دوستی دو تا آدم نیست.
سمیرا: خیلی حرف مزخرفی ئه.
افشین: نمی‌دونم. شاید هم حق با تو باشه. یا آدم ازدواج نکنه یا اگه می‌خواد ازدواج ‌کنه با کسی ازدواج کنه که دوست‌ش داره. نمی‌دونم. ولی می‌دونم که دل‌م می‌خواد هر روز ببینم‌ت. دوست دارم هر روز صدات رو بشنوم. واقعا چه اشکال داره همین جور فعلا ادامه بدیم؟
سمیرا: نه. بهتر ئه امروز آخرین روز دوستی ما باشه.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,431
13,040
مدال‌ها
17
صحنه: نوشین
( حدود سی و پنج ساله به نظر می‌رسد. )
قرمز: چه‌کاره ست؟
نوشین: وکیل مهاجرت ئه.
قرمز: درآمدش خوب ئه دیگه؟
نوشین: آره. برای چی قرمز پوشیدی؟
قرمز: پس بالاخره به چیزی که می‌خواستی رسیدی. پول و لابد سفر خارج از کشور.
نوشین: آره. دو ماه دیگه برای همیشه می‌رم کانادا.
قرمز: برای چی کانادا؟
نوشین: رامین مقیم کانادا ست.
قرمز: ازش بچه هم داری؟
نوشین: آره.
قرمز: دختر یا پسر؟
نوشین: دختر.
قرمز: اسم‌ش چی ئه؟
نوشین: پریسا.
قرمز: شوهرت می‌دونه ما هم یه پریسا داشتیم؟
نوشین: آره.
( مکث )
نوشین: خداخدا می‌کردم قبل از رفتن‌م ببینم‌ت. چند بار زنگ زدم خونه‌ت که یه جایی قرار بذاریم ببینم‌ت. اما هیچ‌وقت نبودی.
قرمز: برای چی می‌خواستی من رو ببینی؟
نوشین: دل‌م برات تنگ شده بود.
قرمز: چه‌جوری پیدام کردی؟
نوشین: عکس‌ت رو توی روزنامه دیدم. یه گزارش درباره‌ی این پارک نوشته بودن. عکس‌ت درشت بالای گزارش چاپ شده بود. برای چی قرمز پوشیدی؟
قرمز: یه راز ئه.
نوشین: برای چی این جمله رو نوشتی؟
قرمز: برای این‌که عصبانی هستم.
نوشین: از چی عصبانی هستی؟
قرمز: از همه چیز. از این که این‌جا به دنیا اومده‌م. از این‌که اطراف‌م جز بدبختی و فقر چیزی نمی‌بینم. از این‌که نمی‌دونم چرا به دنیا اومده‌م. از این‌که احساس تنهایی می‌کنم. از این‌که احساس بیهودگی می‌کنم. از این‌که ...باز هم بگم؟
نوشین: کارت رو ول کردی؟
قرمز: آره.
نوشین: پس چه‌ جوری گذران می‌کنی؟
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,431
13,040
مدال‌ها
17
قرمز: خونه رو فروختم و پول‌ش رو گذاشتم توی بانک. سودش رو می‌گیرم.
نوشین: یعنی الان از زندگی‌ت راضی هستی؟
قرمز: آره.
نوشین: خوش‌حال‌م.
قرمز: تو واقعا برای همیشه می‌ری کانادا؟
نوشین: آره.
قرمز: خواهش می‌کنم نرو.
نوشین: برای چی؟
قرمز: من هم دل‌م می‌خواد گاهی‌وقت‌ها هم دیگر رو ببینیم. وقتی می‌بینم‌ت یاد پریسا می‌‌افتم. پریسا مثل تو نگاه می‌کرد. مثل تو لب‌خند می‌زد.
نوشین: وقتی غم‌گین می‌شد مثل تو بود.
قرمز: مثل تو دست‌هاش رو تکون می‌داد. مثل تو می‌نشست.
نوشین: فقط به‌خاطر پریسا می‌خوای من رو ببینی؟
قرمز: نه. من هم دل‌م برات تنگ می‌شه.
نوشین: واقعا؟


قرمز: اونی که هر روز بعدا از ظهر زنگ می‌زنه به تلفن همراه‌ت و حرفی نمی‌زنه من‌‌م.
نوشین: پس برای چی حرف نمی‌زنی؟
قرمز: فکر می‌کردم نباید حرف بزنم. زنگ می‌زدم که صدات رو بشنوم.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,431
13,040
مدال‌ها
17
صحنه: کیک
مریم: سلام بابا.
ایوب: سلام. مراسم خوب برگزار شد؟ مشکلی پیش نیومد؟
مریم: نه. کیک عروسی‌م رو براتون آوردم.
ایوب: دست‌ت درد نکنه. کاش عکس‌های عروسی‌ت رو می‌آرودی ببینم.
مریم: آوردم.
( آلبوم عکس‌ها را به او می‌دهد. ایوب در حین تماشا گریه‌اش می‌گیرد. بی‌صدا اشک می‌ریزد. شانه‌هایش از گریه می‌لرزد. )
مریم: بابا! بابا جان! بابای من. بابای عزیزم! بابا جان! بابا!
ایوب: ( گریه‌کنان ) کاش من هم اون‌جا بودم


صحنه: نوشین
نوشین: من دیگه باید برم.
قرمز: باز هم پیش‌م می‌آی؟
نوشین: خیلی دل‌م می‌خواد ولی ترجیح می‌دم یه جای دیگه هم‌دیگر رو ببینیم. این‌جا همه مواظب آدم هستند.
قرمز: باشه.
نوشین: ترجیح می‌دم وقتی قرار ئه هم‌دیگر رو ببینیم لباس‌ت رو عوض کنی. مثل همه لباس بپوشی که جلب توجه نکنه.
قرمز: باشه.
نوشین: بعد از ظهرها به‌م زنگ بزن. اگه رامین بفهمه ما هم‌دیگر رو می‌بینیم ممکن ئه ناراحت بشه.
قرمز: باشه.
نوشین: خداحافظ.
قرمز: دوست‌ت دارم.
نوشین: این حرف رو نزن.
قرمز: باور نمی‌کنی؟
نوشین: خواهش می‌کنم این حرف رو نزن. وگرنه دیگه نمی‌تونم بیام پیش‌ت.
قرمز: من یه زمانی می‌تونستم بگم دوست‌ت دارم و اشکالی نداشت. خیلی ظالمانه ست که دیگه نباید بگم.
نوشین: خداحافظ.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,431
13,040
مدال‌ها
17
صحنه‌: پایان
قرمز روی نیمکت جلوی صحنه نشسته است. روی مقوا با خط قرمز نوشته شده: اگر کسی را از دست داده‌اید با من حرف بزنید.
( نور صحنه خاموش و اندکی بعد روشن می‌شود. )
قرمز روی نیمکت جلوی صحنه نشسته است. روی مقوا با خط قرمز نوشته شده: اگر احساس تنهایی می‌کنید با من حرف بزنید.
( نور صحنه خاموش و اندکی بعد روشن می‌شود. )
قرمز روی نیمکت جلوی صحنه نشسته است. روی مقوا با خط قرمز نوشته شده: اگر می‌خواهید حرف بزنید با من حرف بزنید.
( نور صحنه خاموش و اندکی بعد روشن می‌شود. )
قرمز روی نیمکت جلوی صحنه نشسته است. روی مقوا با خط قرمز نوشته شده: با من حرف بزنید.
( نور صحنه خاموش می‌شود. )
پایان
 
بالا پایین