جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی متن نمایشنامه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نمایش‌نامه توسط Mahi.otred با نام متن نمایشنامه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 451 بازدید, 23 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته نمایش‌نامه
نام موضوع متن نمایشنامه
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12

متن نمایشنامه کوتاه خنده دار “مهمان ناخوانده”​

(صحنه آپارتمانی است که چند اتاق دارد و یک سمت آن مستراح است و سمت دیگرش آشپزخانه، مرد خانواده سر یخچال رفته و در حال خوردن می باشد که صدایی شبیه به جیک جیک ضعیفی به گوش می رسد. با شنیدن صدا گوشش را تیز می کند و به دنبال صدا می رود تا می رسد به در مستراح)
مرد: (بافریاد) چندبار بگم؟ چرا به خرج کسی نمیره؟ دوست دارین همیشه دست زور رو سرتون باشه؟

زن: (خواب آلوده وارد صحنه می شود) چته؟ چی شده نصفه شبی؟ فکر نکردی اینجا شاید آدم خوابیده باشه؟

مرد: لابد دلیلی دارم، مریض که نیستم همین جوری (صدایش را بالا می برد) هوار بکشم.

پسر: (خواب آلوده و معترض وارد می شود) ای بابا….. پدر من، سرور من، بزرگوار آخه چرا به حقوق دیگران احترام نمی زاری؟
– مگه نمی دونی من تا صبح کار می کنم؟!

مرد: چه کاری؟

پسر: یعنی شما نمی دونی؟ ناسلامتی دست به قلمم ها. خوب نوشتنو میگم دیگه.

مرد: از چشمای پف کردت معلومه، برو خودتو فیلم کن بچه من خودم ختم هر چی قلمم.

پسر: اون چیزی که شما باهاش سر و کار دارین قلمه هستش نه قلم.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Niko
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
دختر: (هراسان وارد می شود) قلمه …؟ قلمه چیه؟ حالا از کجا لباس بیارم؟ من شرایط خودمو دارم. باید با من هماهنگ کنید.

زن: چته؟؟؟ چرا قاطی کردی باز؟

دختر: مگه نیومدن خواستگاری؟ براشون قلمه گاو بار گذاشتین تا بختمون وا بشه.

مرد: جداً حال دخترمون اصلاً خوب نیست. خانم اینو ببر دکتر تا کار دستمون نداده.

زن: قلمه چیه. خواستگاری کدومه. حالت خوش نیست ها.

دختر: پس میشه بفرمائید دلیل این اغتشاشات و سر و صداها چیه؟

زن: چه میدونم. از بابات بپرس.

دختر: چه خبر شده خان بابا؟

مرد: گوش کنید….. می شنوید؟ ( اشاره به در مستراح می کند و همه به آنجا نزدیک می شوند) می شنوید؟
(صدای خرد شدن نان خشک به گوش می رسد)

پسر: خوب که چی؟ طبیعیه.

مرد: چی طبیعیه؟ مگه جواب سنوگرافی رو گرفتی؟ این موش دو روزه توی این بی صاحب شدس. دو روزه بهت میگم یه جارو خاک انداز بردار این موشو پرتش کن بیرون. مگه به خرجت میره؟

پسر: خوب چرا درک نمی کنید؟ من که وظیفم این کارا نیست.

مرد: وظیفت چیه؟ خوردن و خوابیدن؟ این جلف بازیا رو بزار کنار به فکر یه لقمه نون باش.

پسر: مامان ….. دیدی بابا چی میگه؟ به پسر اهل فرهنگت توهین شد.

زن: خوب راست میگه بابات. فقط هیکل گنده کردی. چرا حرف گوش نمی کنی؟ از بس هول هولکی رفتیم و اومدیم اصلاً نفهمدیم کی به کیه.

پسر: مستراحه دیگه. نیازی به تحقیق و فهمیدن کی به کیه نداره. میری کارتو می کنی و خلاص.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Niko
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
دختر: منم موافقم. تو چرا اینقد بی مسئولیتی؟ چرا به فکر آسایش خواهر مادرت نیستی؟

پسر: میگی چیکار کنم؟

دختر: تا لنگ ظهر می خوابی. اصلاً به فکر خانواده نیستی. اصلاً درک نمیکنی در حضور یه جفت چشم هیز از کاسه بیرون زده، اون تو رفتن چقدر میتونه زجر آور باشه.

پسر: ای بابا. چرا همه تقصیرارو میندازین گردن من؟ این خونه مرد داره. سرور داره. (اشاره به پدرش) تا این مرد با این هیبتش رئیس این قلمروه من چیکاره ام؟

مرد: (خودش را جمع و جور می کند و با خوشحالی) با من بودی پسرم؟

پسر: بله که با شما بودم. شما که سمت ریاست کل اداره جات سلاخ خونه ها و حرفه های مرتبط رو در اختیار داری چطور ممکنه لنگ یه موش نیم وجبی بشی؟ لابد اون گاوا یه حسابی ازت بردن که رئیس شدی.

زن: آره. اینم حرفیه. ناسلامتی تو دست به ساتوری. من به امید سبیلات اومدم خونت لوتی. پشتم رو خالی نکن.

دختر: آره. منم موافقم شما چرا کار به این کوچیکی رو سپردی دست این سیب زمینی؟ شما که خودت دستت به کاره. کلی ابهت داری. کلی گاو و گوسفند زیر دستته چطور اجازه میدی دوروزتمام یه موش که اصلاً معلوم نیست نره یا ماده بیاد توی خونه و مستراح ما جا خوش کنه؟

مرد: حالا که فکرشو میکنم می بینم حرفاتون درسته. بالاخره باید یه فرقی بین من و این جوجه فکلی باشه. (فریادی شبیه به غرش)
– جارو خاک انداز بیارین.

(همه از ترس توی شکم هم می لولند و به سرعت جاروخاک انداز برایش می آورند)

مرد: آهان. حالا این شد یه چیزی. (تا دم در مستراح می رود و گوش به در می چسباند) هیس…. گوش کنید. ساکت شده. صداش نمیاد.

زن: یعنی چی ساکت شده؟ مگه دلش درد می کرده که حالا ساکت شده؟
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Niko
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
مرد: نه. منظورم اینه که وقتی که ساکته چه کاریه خودمونه بندازیم زحمت؟ از طرفی حالا نصفه شبه. گناه داره. ما با این همه خشونت، شبا کشتار نداریم. صبحا می کشیم تا لااقل حیوونا سرحال باشن.

دختر: بالاخره باید اینو بکشیم، یانه…؟ تا ابد که نمیشه اون تو جا خوش کنه.

مرد: خوب آره. ولی الان ساعت ۲ صبحه. وقت مناسبی نیست.

پسر: بد فکری نیست. چه کاریه نصفه شبی؟ از قیافه جمع هم به نظر میرسه که همه حالشون خوب باشه و فعلا نیازی به دست به آب ندارن. نتیجه می گیریم که نباید اون بدبخت رو زابه راه کنیم. بریم بخوابیم بهتره.

مرد: بهتون قول میدم همین شجاع دل که خودم باشم توسه سوت دمبشو بگیرم و پرتش کنم بیرون.

زن: خوب اینکارو بکن. چرا دست دست می کنی؟

مرد: عجله نکن خانم. توی یه وقت دیگه. نگران نباش. چرا این همه عجله می کنی؟

دختر: ببینیم و تعریف کنیم. اما اینو بگم ها اوضاع اینطور نمیمونه. دیر بجنبین میره هاشم میاره ها. نگی نگفت.

پسر: شما نگران زن و بچه این نباش. این پدر شجاعی که من دیدم اجازه نمیده کارش به اونجا بکشه.

مرد: خیلی خوب. بجای بحث بهتره بریم بخوابیم، فردا براش یه فکری می کنم. بسپرینش به من.

(همه برای خواب از صحنه خارج می شوند، نور می رود، پسر گیج و خواب آلود وارد می شود و می رود سر یخچال، صدای گرفته و زخمتی به گوش می رسد)

صدا: دست نزن

پسر: (وحشت زده اطراف را نگاه می کند) کی اونجاست؟ گفتم کی اونجاست؟ کی هستی؟
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Niko
بالا پایین