SHAHDOKHT
سطح
10
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Jun
- 12,818
- 39,047
- مدالها
- 25
حین بلند شدن دستی به پشتش برای پاک کردن خاک کشید و با قدمهایی بلند خودش را به کنج دیوار رساند و به سمت چپ نگاه کرد. انگشتانش را چندبار هستریک تکان داد، نگاهی به اطراف که خالی از سکنه بود انداخت و فاصلهی کمش را با پنجرهی کوچکی که نور کمسویی از راهش بر روی زمین میرقصید، با پایان رساند.
کمی کمرش را برای بهتر دیدن خم کرد و چشم در محیط ساختمان چرخاند. ساختمان نیمهکارهای که پاتوق برخی هنرمندان ناسالم جامعه شدهبود لحظهای نفس را در سی*ن*هاش اسیر کرد.
با قدمهایی که آرامششان برای عدم اطمینان و جوانهی شک در دلش بود، همانطور که دستش به دیوار سیمانی کشیده میشد به درب آهنی نیمهباز ساختمان نزدیک شد. دستی به عرق نشستهاش را به شلوار مام استایل ذغالیاش کشید و درب زنگ زدهای که تکهی آجر جلوی بسته شدنش را گرفتهبود را با پا کمی هل داد.
هوای سنگین و غبارآلود، چنان بر فضای داخلی ساختمان سنگینی میکرد که انگار خود دیوارهای ناتمام، نفس میکشیدند. نور کم و ناچیز از لامپهای کم مصرفی که از سقف آویزان بودند و به پنکهی سقفی میرقصیدند، نقوش سایههای بلند و کجومعوجی را بر روی زمین خاکی و پراکندهی خاکی و سیمان میانداخت. بوی سیمان تازه، با بوی تند و گزندهی رنگهای روغنی و عطر تلخ و گاه شیرین مواد مخدر، در هم آمیخته بود و هالهای از بینظمی و آشفتگی را بر فضا حاکم کردهبود. زمزمهاش ناخواسته از لبان باریک خشک شدهاش خارج شد.
- لعنتی!
در گوشه و کنار، مجسمههای ناتمام، همچون ارواح نیمهجان، در میان انبوهی از ابزار و مواد اولیهی هنری، پراکنده بودند. گل رس خشک شده، بر روی پالتهای رنگآمیزی قدیمی و پوسیده، مانند جراحتی کهنه بر روی پوست ساختمان، خودنمایی میکرد. برخی مجسمهها، با سرهایی بریده یا دستانی قطع شده، به سان مومیاهای کهنه، داستانی از بیملاحظگی و یا شاید از تلاشی ناموفق برای خلق زیبایی میگفتند. آثار هنری نیمهتمام، همچون سایههای این خانهی نیمهجان، داستان غمانگیز ساکنانش را بازگو میکردند.
- عضو جدیدی؟ برای کدوم گروهی؟
کمی کمرش را برای بهتر دیدن خم کرد و چشم در محیط ساختمان چرخاند. ساختمان نیمهکارهای که پاتوق برخی هنرمندان ناسالم جامعه شدهبود لحظهای نفس را در سی*ن*هاش اسیر کرد.
با قدمهایی که آرامششان برای عدم اطمینان و جوانهی شک در دلش بود، همانطور که دستش به دیوار سیمانی کشیده میشد به درب آهنی نیمهباز ساختمان نزدیک شد. دستی به عرق نشستهاش را به شلوار مام استایل ذغالیاش کشید و درب زنگ زدهای که تکهی آجر جلوی بسته شدنش را گرفتهبود را با پا کمی هل داد.
هوای سنگین و غبارآلود، چنان بر فضای داخلی ساختمان سنگینی میکرد که انگار خود دیوارهای ناتمام، نفس میکشیدند. نور کم و ناچیز از لامپهای کم مصرفی که از سقف آویزان بودند و به پنکهی سقفی میرقصیدند، نقوش سایههای بلند و کجومعوجی را بر روی زمین خاکی و پراکندهی خاکی و سیمان میانداخت. بوی سیمان تازه، با بوی تند و گزندهی رنگهای روغنی و عطر تلخ و گاه شیرین مواد مخدر، در هم آمیخته بود و هالهای از بینظمی و آشفتگی را بر فضا حاکم کردهبود. زمزمهاش ناخواسته از لبان باریک خشک شدهاش خارج شد.
- لعنتی!
در گوشه و کنار، مجسمههای ناتمام، همچون ارواح نیمهجان، در میان انبوهی از ابزار و مواد اولیهی هنری، پراکنده بودند. گل رس خشک شده، بر روی پالتهای رنگآمیزی قدیمی و پوسیده، مانند جراحتی کهنه بر روی پوست ساختمان، خودنمایی میکرد. برخی مجسمهها، با سرهایی بریده یا دستانی قطع شده، به سان مومیاهای کهنه، داستانی از بیملاحظگی و یا شاید از تلاشی ناموفق برای خلق زیبایی میگفتند. آثار هنری نیمهتمام، همچون سایههای این خانهی نیمهجان، داستان غمانگیز ساکنانش را بازگو میکردند.
- عضو جدیدی؟ برای کدوم گروهی؟
آخرین ویرایش: