- Jun
- 3,465
- 13,140
- مدالها
- 3
دستهام رو پایین آوردم و به کاناپه تکیه دادم. زیر چشمی نگاهی به دامون انداختم که نگاه خیرهاش رو به خودم دیدم! دستی به صورتم کشیدم و کمی لباسم رو مرتب کردم. با طولانی شدن نگاهش بهطرفش برگشتم.
- چیه؟
دامون نگاهش رو به چشمهام داد.
- هیچی! کمی فکرم درگیره.
ابرویی بالا انداختم و بعد پاهام رو از کاناپه آویزون کردم که کف پاهام به پهلوش برخورد کرد. سریع پاهام رو بالا آوردم. چپ نگاهم کرد که شونهای بالا انداختم. با پای راستم به پهلوش ضربهی آرومی زدم.
- بکش اونطرف بلند شم!
دامون تنش رو به طرف چپ کشید و روی پهلوی راست افتاد و دستش رو تکیهگاه سرش کرد. نگاه دامون رو هنوز احساس میکردم. کوسنی که پایین کاناپه پایینتر از پاهاش افتاده بود رو برداشتم و توی صورتش کوبیدم.
- چیه؟ آدم ندیدی؟
کوسن رو به طرفی پرت کرد و با اخم نگاهم کرد.
- کار دیگهای دارم که انجام بدم؟
به زانوش کوبیدم.
- بخواب!
دستی به موهاش کشید.
- قهوه خوردم، خواب از سرم پرید.
جپ نگاهش کردم و ازش فاصله گرفتم. بعد از نیمساعت که میز صبحونه رو آماده کردهبودم صداش کردم.
- دامون؟
سرم رو بلند کردم. با دیدنش که به ستون تکیه دادهبود و نگاهم میکرد از ترس یک قدم عقب رفتم. چشمهام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم.
- خب یه صدایی بده!
صندلی رو عقب کشید و روبهروم نشست، چیزی هم نگفت! صندلی رو با حرص عقب کشیدم و نشستم و بدون توجه بهش شروع به خوردن صبحونه کردم. با صداش دست از همزدن چایی نباتم برداشتم.
- این هفته درگیر ثبتنامها و خریدن کتابها هستیم و از هفته بعد طبق برنامهریزی پیش میریم.
خیلی جدی نگاهم کرد و ادامه داد:
- از هفته آینده تفریح و استراحت تعطیل میشه.
سری به نشونه تائید حرفاش تکون دادم و لقمهی توی دهنم رو قورت دادم. با سوالی که پرسید پوکر نگاهش کردم.
- معدل ترم دومت چند شدهبود؟
سرش رو بالا آورد و با دیدن نگاه پوکر من اخمی کرد.
- فکر کنم بار صدم باشه که توی این یک ماه پرسیدی!
شونهای بالا انداخت و کمی از چاینباتش رو خورد.
- آخه چجوری یادت میره؟ بیست شدم دیگه!
سری تکون داد و دیگه حرفی نزد و توی سکوت به خوردن ادامه دادیم.
بعداز تموم شدن صبحونه بلند شدم که میز رو جمع کنم. با صدای دامون ظرفی که توی دستم بود رو توی سینک گذاشتم و به عقب برگشتم.
- دیر شده، برو آمادهشو من جمع میکنم!
- یعنی همین امروز باید بریم؟
دامون سری تکون داد و با دست به بیرون از آشپرخونه اشاره کرد که یعنی هرچه زودتر برو آماده شو.
- چیه؟
دامون نگاهش رو به چشمهام داد.
- هیچی! کمی فکرم درگیره.
ابرویی بالا انداختم و بعد پاهام رو از کاناپه آویزون کردم که کف پاهام به پهلوش برخورد کرد. سریع پاهام رو بالا آوردم. چپ نگاهم کرد که شونهای بالا انداختم. با پای راستم به پهلوش ضربهی آرومی زدم.
- بکش اونطرف بلند شم!
دامون تنش رو به طرف چپ کشید و روی پهلوی راست افتاد و دستش رو تکیهگاه سرش کرد. نگاه دامون رو هنوز احساس میکردم. کوسنی که پایین کاناپه پایینتر از پاهاش افتاده بود رو برداشتم و توی صورتش کوبیدم.
- چیه؟ آدم ندیدی؟
کوسن رو به طرفی پرت کرد و با اخم نگاهم کرد.
- کار دیگهای دارم که انجام بدم؟
به زانوش کوبیدم.
- بخواب!
دستی به موهاش کشید.
- قهوه خوردم، خواب از سرم پرید.
جپ نگاهش کردم و ازش فاصله گرفتم. بعد از نیمساعت که میز صبحونه رو آماده کردهبودم صداش کردم.
- دامون؟
سرم رو بلند کردم. با دیدنش که به ستون تکیه دادهبود و نگاهم میکرد از ترس یک قدم عقب رفتم. چشمهام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم.
- خب یه صدایی بده!
صندلی رو عقب کشید و روبهروم نشست، چیزی هم نگفت! صندلی رو با حرص عقب کشیدم و نشستم و بدون توجه بهش شروع به خوردن صبحونه کردم. با صداش دست از همزدن چایی نباتم برداشتم.
- این هفته درگیر ثبتنامها و خریدن کتابها هستیم و از هفته بعد طبق برنامهریزی پیش میریم.
خیلی جدی نگاهم کرد و ادامه داد:
- از هفته آینده تفریح و استراحت تعطیل میشه.
سری به نشونه تائید حرفاش تکون دادم و لقمهی توی دهنم رو قورت دادم. با سوالی که پرسید پوکر نگاهش کردم.
- معدل ترم دومت چند شدهبود؟
سرش رو بالا آورد و با دیدن نگاه پوکر من اخمی کرد.
- فکر کنم بار صدم باشه که توی این یک ماه پرسیدی!
شونهای بالا انداخت و کمی از چاینباتش رو خورد.
- آخه چجوری یادت میره؟ بیست شدم دیگه!
سری تکون داد و دیگه حرفی نزد و توی سکوت به خوردن ادامه دادیم.
بعداز تموم شدن صبحونه بلند شدم که میز رو جمع کنم. با صدای دامون ظرفی که توی دستم بود رو توی سینک گذاشتم و به عقب برگشتم.
- دیر شده، برو آمادهشو من جمع میکنم!
- یعنی همین امروز باید بریم؟
دامون سری تکون داد و با دست به بیرون از آشپرخونه اشاره کرد که یعنی هرچه زودتر برو آماده شو.