جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء مدرسه خیالی من اثر سارینا سنایی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته انشاء‌های کاربران توسط سارینا سنایی با نام مدرسه خیالی من اثر سارینا سنایی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 391 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته انشاء‌های کاربران
نام موضوع مدرسه خیالی من اثر سارینا سنایی
نویسنده موضوع سارینا سنایی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط سارینا سنایی
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
1
0
مدال‌ها
1
باز هم مثل همیشه در روی تختم دراز کشیدم و به ماه که همچون الماس می‌درخشید نگاه میکردم بالاخره بعد از گذر عقربه های ساعت بر روی ثانیه ها دقیقه ها و ساعت ها به خوابی خوش فرو رفتم .... به تابلویِ زرد رنگ مدرسه نگاه کردم شکوفه های بهاری وارد مدرسه شدم چند ثانیه نفسم از این همه زیبایی قطع شد
دیوار های رنگارنگ و نقاشی های قشنگی بر روی آن کشیده بودند هر کسی را به سمت خود جذب می‌کرد کمی آن ور تر باغچه ای پر از گل هی زیبا بود درست سمت چپش نماز خانه بود سمت راست هم راهرویی بود کنجکاو شدم انتهای آن راهرو به کجا ختم میشود قدم هایم را سریع تر کردم و به راهرو رسیدم شش تا در درست روبه روی هم قرار داشتند هر در یک رنگ بود بنظرم در آبی رنگ خیلی زیبا و جالب بود نتوانستم بر کنجکاوی او غلبه کنم در را باز ‌‌‌‌‌‌‌‌کردم متوجه شدم کلاس است آن هم چه کلاسی واقعا زیبا و دلنشین بود از کلاس خارج شدم حدس اینکه پنج تا در دیگر هم کلاس باشند سخت نبود با صدای فردی از فکر کردن بیرون آمدم تعجب کردم ، در دل گفتم این دیگر کیست ؟اسم من را از کجا میداند؟چرا اینقدر زیباست ؟
او گفت:« سلام عزیزم من مدیر این مدرسه هستم ،در مورد زیباییم هم باید بگم که چشمانت زیبا میبینند
ناگهان با صدای مادرم که من را به صبحانه دعوت می‌کرد از آن خواب رویایی دل کندم،خیلی تعجب کرده بودم من از کجا خواندن را یاد گرفتم؟ من که به مدرسه نمیروم!
خانم مدیر از کجا اسم من را می‌دانست ؟
چطور می‌توانست حرف های ذهن من را بخواند؟
همه چیز برایم عجیب بود
 
بالا پایین