- Jan
- 23
- 21
- مدالها
- 2
پارت نهم
نگاهمو از آراد گرفتم و انگشت تهدیدم رو به سمت یاسین بردم:
-ببین بچه پرو،فکر کن چون قدت ازم بلند تره یا چون هیکلت ازم درشت تره ازت میترسم، بابت کاری که نکردم هیج وقت معذرت نمیخوام
و با خشم تنه ی محکمی بهش زدم و از بغلش گذشتم...
آخ، بیشعور چرا انقدر سفتی تو!
***********************************
نگاه از تلویزیون گرفتم و ظرف پفک و چیپس رو پام رو کنار گذاشتم و به دنبال صدای گوشی گشتم
-عمه این گوشی منو ندیدی؟
عمه از اتاق داد زد:
+وقتی موقع غذا خوردن با گوشی ور میری همین میشه که توی آشپزخونه جاش میزاری
هوفی کشیدم و زیر لب با خودم گفتم خب از اول بگو تو آشپز خونست.
به صفحه گوشی نگاهی انداختم و با دیدن اسم یاسمین قلبم پوکید!
رسما دارم سکته میکنم...
نکنه یاسین فهمیده من دخترم و به این گفته!؟
نکنه اصلا خودش فهمیده؟
بیخیالی زیر لب گفتم و دکلمه سبز رو کشیدم:
-سلام بر یاسی جونم، چه عجب! یادی از فقیر فقرا کردی بچه!
خنده مستانه ای کرد و گفت:
+شما تو قلب ما جا داری سارا خانم خل،عه ببخشید یعنی گل! اخه میدونی نه اینکه تلفظ خ و گ شبیه همه من هی اینا رو اشتباه میگم.
-بله بله، فراموش شما کامل درست و صحیحه..
+حالا بیخیال این، هستی بریم اتاق فرار؟
آخ، حوصلم پوسید تو این خونه، ایولا
-پایم فقط دو نفری؟
+نه دیگه دختر خوب، به نگینم زنگ زدم اوکی داد، یاسین هم گفت دوتا از دوستاشو میاره، پایه ای؟
-اخه....
+سارا اخه ماخه نداریم، پا میشی میای، من به داداشم اعتماد دارم که گفتم دوستاشو بیاره، بیا میریم خوش میگذرونیم دیگه
-نه دیونه مسئله این نیست که! میگم اخه الان بریم اتاق فرار شام چی پس؟
+من موندم تو چه جوری مثل گوریل میخوری مثل ملخ لاغری؟ خب بعد اتاق فرار میریم رستوران
-ایولا حالا شد!
+تا یک ساعت دیگه جلو خونتونیم که بریم دنبال بقیه بچه ها از اونجا بریم اتاق فرار پلاتین
بعد از صحبت های چرت وپرت و غیبت های همیشگی خداحافظی کردم و پردیم حموم تا یه دوش پنج دقیقه ای بگیرم، به قول مامان خانم گربه شور کنم بیام بیرون...!
نگاهمو از آراد گرفتم و انگشت تهدیدم رو به سمت یاسین بردم:
-ببین بچه پرو،فکر کن چون قدت ازم بلند تره یا چون هیکلت ازم درشت تره ازت میترسم، بابت کاری که نکردم هیج وقت معذرت نمیخوام
و با خشم تنه ی محکمی بهش زدم و از بغلش گذشتم...
آخ، بیشعور چرا انقدر سفتی تو!
***********************************
نگاه از تلویزیون گرفتم و ظرف پفک و چیپس رو پام رو کنار گذاشتم و به دنبال صدای گوشی گشتم
-عمه این گوشی منو ندیدی؟
عمه از اتاق داد زد:
+وقتی موقع غذا خوردن با گوشی ور میری همین میشه که توی آشپزخونه جاش میزاری
هوفی کشیدم و زیر لب با خودم گفتم خب از اول بگو تو آشپز خونست.
به صفحه گوشی نگاهی انداختم و با دیدن اسم یاسمین قلبم پوکید!
رسما دارم سکته میکنم...
نکنه یاسین فهمیده من دخترم و به این گفته!؟
نکنه اصلا خودش فهمیده؟
بیخیالی زیر لب گفتم و دکلمه سبز رو کشیدم:
-سلام بر یاسی جونم، چه عجب! یادی از فقیر فقرا کردی بچه!
خنده مستانه ای کرد و گفت:
+شما تو قلب ما جا داری سارا خانم خل،عه ببخشید یعنی گل! اخه میدونی نه اینکه تلفظ خ و گ شبیه همه من هی اینا رو اشتباه میگم.
-بله بله، فراموش شما کامل درست و صحیحه..
+حالا بیخیال این، هستی بریم اتاق فرار؟
آخ، حوصلم پوسید تو این خونه، ایولا
-پایم فقط دو نفری؟
+نه دیگه دختر خوب، به نگینم زنگ زدم اوکی داد، یاسین هم گفت دوتا از دوستاشو میاره، پایه ای؟
-اخه....
+سارا اخه ماخه نداریم، پا میشی میای، من به داداشم اعتماد دارم که گفتم دوستاشو بیاره، بیا میریم خوش میگذرونیم دیگه
-نه دیونه مسئله این نیست که! میگم اخه الان بریم اتاق فرار شام چی پس؟
+من موندم تو چه جوری مثل گوریل میخوری مثل ملخ لاغری؟ خب بعد اتاق فرار میریم رستوران
-ایولا حالا شد!
+تا یک ساعت دیگه جلو خونتونیم که بریم دنبال بقیه بچه ها از اونجا بریم اتاق فرار پلاتین
بعد از صحبت های چرت وپرت و غیبت های همیشگی خداحافظی کردم و پردیم حموم تا یه دوش پنج دقیقه ای بگیرم، به قول مامان خانم گربه شور کنم بیام بیرون...!
آخرین ویرایش: