- Sep
- 5,799
- 27,078
- مدالها
- 2
دلواپسم که فریاد جان و جهان بردهدارم دلی اما چه دل؟ صدگونه حرمان در بغل
چشمی و خون در آستین، اشکی و طوفان در بغل
باد صبا از کوی تو گر بگذرد سوی چمن
گل غنچه گردد تا کند بوی تو پنهان در بغل
دیوانه ام که یک شب در آتش جدایی
صبری شود گریبان در نقطه ای بماند
من حاضرم در این عشق هر روز را گدایی