جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

مشاعره مشاعره با حرف " د"

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته مشاعره توسط mobina01 با نام مشاعره با حرف \" د\" ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 21,678 بازدید, 687 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته مشاعره
نام موضوع مشاعره با حرف \" د\"
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط کیـانـا.T

worning.f

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
171
401
مدال‌ها
2
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت

جان مژده داده‌ام که چو جان در بر آرمت
 

ill_mah

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jul
1,014
8,157
مدال‌ها
3
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده‌ام دوست ندانم

غمم این است که چون ماه نو انگشت نمائی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم

دم به دم حلقهٔ این دام شود تنگ‌تر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم

سر پر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان
تا شوی فتنهٔ ساز دلم و سوز نهانم

ساز بشکسته‌ام و طائر پر بسته نگارا
عجبی نیست که این گونه غم افزاست فغانم

نکتهٔ عشق ز من پرس به یک بوسه که دانی
پیر این دیر جهان مسـ*ـت کنم گر چه جوانم

سرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را
یاد باد آن همه آزادگی و تاب و توانم

آن لئیم است که چیزی دهد و باز ستاند
جان اگر نیز ستانی ز تو من دل نستانم

گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی
نیم شب مسـ*ـت چو بر تخت خیالت بنشانم

که تو را دید که در حسرت دیدار دگر نیست
"آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم"؟
 

Tara Motlagh

سطح
6
 
مخاطب رمان برتر
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
7,765
46,818
مدال‌ها
7
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
 

ill_mah

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jul
1,014
8,157
مدال‌ها
3
در گردبادِ حادثه یک مهربان بس است
گر دست بر زمین نرسد، آسمان بس است

بر خوانِ خود نشین و چو مهمان عزیز باش
نانِ درست گر نرسد، نیم‌نان بس است

دشمن گر از غلاف برآید، مده جواب
خاموشیِ تو جوهرِ تیغِ زبان بس است

اهل کمال، عمر به سختی به‌سر برند
یعنی برای رزقِ هما استخوان بس است

«فانی»! دکانِ عشق به هر کوچه وا مکن
یک دل متاع داری و یک دلْستان بس است...
 

نیما نصر

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
657
5,016
مدال‌ها
2
دل مجروح مرا آگهی از جان دادند
جان غمگین مرا مژده ی جانان دادند

پیش خسرو سخن شکّر شیرین گفتند
بزلیخا خبر از یوسف کنعان دادند
 

ill_mah

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jul
1,014
8,157
مدال‌ها
3
در خودم هرچه فرو رفتم و ماندم کافیست
رو به بیرون زدن از خویش،دری میخواهم..!
 

نیما نصر

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
657
5,016
مدال‌ها
2
دی، می هستی ما صافی بود
صاف خوردیم و رسیدیم به درد
خیره نگرفت جهان، رونق من
بگرفتش ز من و بر تو سپرد
تا کند جای برای تو فراخ
باغبان فلکم سخت فشرد
چه توان گفت به یغماگر دهر
چه توان کرد، چو میباید مرد
تو بباغ آمدی و ما رفتیم
آنکه آورد ترا، ما را برد
اندرین دفتر پیروزه، سپهر
آنچه را ما نشمردیم، شمرد
غنچه، تا آب و هوا دید شکفت
چه خبر داشت که خواهد پژمرد
ساقی میکدهٔ دهر، قضاست
همه ک.س، باده ازین ساغر خورد
 
بالا پایین