مشاعره مشاعره با حرف " م "

[.F.atima]

مي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست

 

[.F.atima]

موي سپيد را فلکم آسان نداد اين رشته را به نقد جواني داده ام
رهي معيري

 

[.F.atima]

مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود
خليل ذکاوت

 

[.F.atima]

منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
حافظ

 

[amir mohamad]

ما قسمت خود از دو لبت وام گرفتیم
در بزم شرابت همه شب جام گرفتیم


مجنون شده ایم و سخن از عشق بگفتیم
از لیلی رویت به جهان نام گرفتیم

 

[Tara Motlagh]

مرده‌ست ز بی هم‌نفسی در برِ ما دل
کو همنفسی تا کند احیای دل ما

 

[amir mohamad]

مرده‌ست ز بی هم‌نفسی در برِ ما دل
کو همنفسی تا کند احیای دل ما

من نمی‌گویم زیان کن یا به فکر سود باش
ای ز فرصت بیخبر در هر چه باشی زود باش

نقد حیرتخانه هستی صدایی بیش نیست
ای عدم نامی به دست آورده‌ای موجود باش

 

[ستایش شهریوری]

می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را

 

[ill_mah]

مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سر آسمان من

درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار ! بلایت به جان من

می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هُرم خود گداخته زیر زبان من

تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من !

نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من

 

[ill_mah]

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد

می شمارد لحظه ها را ؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد

در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد

جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد

دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد

بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است
مسـ*ـت هم در قصر و هم در غار خوابش می برد

تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد

من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای !
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد

در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش می برد

سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش می برد

یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش می برد

من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد

وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد

من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد

"دوستت دارم" که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد