- Apr
- 5,571
- 6,491
- مدالها
- 12
ز دیدار یار در فراغش میسوزم و او نمیداندیارب کنارم باش تا سیاهی شب و روشنایی روز!
برای دل بی تابم درمان میخواهم و او نمیداند.
از خودم ساختم😊
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!ز دیدار یار در فراغش میسوزم و او نمیداندیارب کنارم باش تا سیاهی شب و روشنایی روز!
نیاز دارم به دوباره دیدنت خوب منتو را هیچ گاه آرزو نخواهم کرد !
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی
نه با آرزوی من …
مرا فراموش میکنی و من در طلب عشق دوباره تو میسوزم و میسازم محبوب مننیاز دارم به دوباره دیدنت خوب من
درست درهمین روزهای که لبریز فراموشی ام
یواش، به کجا چنین شتابان زندگی؟مرا فراموش میکنی و من در طلب عشق دوباره تو میسوزم و میسازم محبوب من
تو در کدام نقطه بی رحمی اینگونه به حال من قهقهه میزنی :)))
یه بار چنین در دل آغوش بگیریواش، به کجا چنین شتابان زندگی؟
در دلم هست چند انسانِ غمگینِ بی سر انجام...یه بار چنین در دل آغوش بگیر
که دلداران آغوشت شوند
مجنون ز دل باخت لیلی ز جان سوختدر دلم هست چند انسانِ غمگینِ بی سر انجام...
تر نشود نگاه من گر تو به من نگه کنی؛مجنون ز دل باخت لیلی ز جان سوخت
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک