- Jul
- 1,014
- 8,152
- مدالها
- 3
•{چشمان روشنت غزلی از بهار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت}•
من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت
°{از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آنقَدَر که دلم انتظار داشت}°
من حرف میزدم که تو لب وا کنی، ولی
لبهای کوچکت هوسِ اختصار داشت
•{با تو چه قصهها که نمیگفت زندگی
با من چه غصهها که بدِ روزگار داشت}•
رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت}•
من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت
°{از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آنقَدَر که دلم انتظار داشت}°
من حرف میزدم که تو لب وا کنی، ولی
لبهای کوچکت هوسِ اختصار داشت
•{با تو چه قصهها که نمیگفت زندگی
با من چه غصهها که بدِ روزگار داشت}•
رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت