جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

متفرقه معرفی کتاب، متن برگزیده

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته گفتگو متفرقه کتاب توسط Rozaleh با نام معرفی کتاب، متن برگزیده ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 4,573 بازدید, 367 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته گفتگو متفرقه کتاب
نام موضوع معرفی کتاب، متن برگزیده
نویسنده موضوع Rozaleh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rozaleh
موضوع نویسنده

Rozaleh

سطح
0
 
گوینده انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
956
709
مدال‌ها
2
عشق پنهانی، عشقی که انسان جرات نمی‌کند هرگز با هیچکس درباره آن گفت و گو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید – از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمی‌کند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را می‌خورد و می‌سوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی می‌شود.

چشم‌هایش – بزرگ علوی
 
موضوع نویسنده

Rozaleh

سطح
0
 
گوینده انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
956
709
مدال‌ها
2
شب‌‌ها قبل خواب سعی کنید سه دقیقه خودتون رو جای چیز دیگه‌ای بذارید. می‌‌گفت سه دقیقه خیلی زیاده اما با تمرکز و‌ تمرین زیاد می‌‌شه این کار رو کرد. مثلا جای یه برگ درخت توی یه جنگل تاریک. یا جای یه سنگ وسط بیابون. یا جای یه پیرمرد آب‌ زیپو که نیم ساعت طول می‌‌کشه تا کفش‌‌های لعنتیش رو بپوشه. جای یه حشره. یه سیفون توالت. یه توپ فوتبال. یه تابوت. یه جفت کفش. جای یه قدیس، یه روسپی، یه گربه. می‌گفت اگه مدتی این کار رو انجام بدید حس می‌کنید انگار دنیا داره توی روح‌ تون نفس می‌‌کشه.

بهترین شکل ممکن – مصطفی مستور
 
موضوع نویسنده

Rozaleh

سطح
0
 
گوینده انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
956
709
مدال‌ها
2
من از تنهایی نمی‌ترسم، از فریب دادن خودم می‌ترسم. می‌ترسم به واقعیت آن طور نگاه کنم که خودم دلم می‌خواهد، نه آن طور که واقعا هست.

خ*یانت – پائولو کوئلیو
 
موضوع نویسنده

Rozaleh

سطح
0
 
گوینده انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
956
709
مدال‌ها
2
من وقتی مردم دروغ می‌گویند دوست دارم! دروغ تنها مزیت انسان است بر سایر موجودات! با دروغ به‌راستی می‌رسی! من از آن جهت انسانم که دروغ می‌گویم. هرگز به حقیقتی نرسیدند بی‌آنکه چهارده بار یا شاید صد و چهارده بار دروغ بگویند و این در نوع خود قابل احترام است.

جنایت و مکافات – فیودور داستایوسکی
 
موضوع نویسنده

Rozaleh

سطح
0
 
گوینده انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
956
709
مدال‌ها
2
من نگاه تندی به چشمهای مگنوس انداختم و مدتی در افسون وحشتناک این نگاه خشک شدم. چهره‌اش می‌خندید. این ماسک رنگ‌پریده هنوز حالت خنده‌ای شاد داشت، اما چشمانش تار و بی‌حرکت بود. در حالی که نگاهش متوجه من بود، جایی دورتر را نگاه می‌کرد و با حالت تار و تهی و جنون‌آمیزش وحشتناک می‌نمود. فقط یک جمجهه، جمجمعه‌ای با آن حدقه تهیِ چشم است که می‌تواند چنین خشمگین بنماید.

یادداشت‌های شیطان – لیانید آندری‌یِف
 
موضوع نویسنده

Rozaleh

سطح
0
 
گوینده انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
956
709
مدال‌ها
2
بهترین تعریف آدمیزاد این است: موجودی دوپا و نانجیب.

یادداشت‌های زیرزمینی – فیودور داستایوسکی
 
موضوع نویسنده

Rozaleh

سطح
0
 
گوینده انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
956
709
مدال‌ها
2
پول هم عین نوشیدنی آخرش آدم را دیوانه می‌کند.

همسر و نقد همسر – آنتوان چخوف
 
موضوع نویسنده

Rozaleh

سطح
0
 
گوینده انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
956
709
مدال‌ها
2
در غیاب هرچیزى که حواس را پرت مى‌کند، آدم حیرت مى‌کند از این که تماشاى تغییرات اندک در بخش کوچکى از آسمان تا چه حد سرگرم کننده است.

پروژه‌ی خونین او – گرم مک‌رى برنت
 
موضوع نویسنده

Rozaleh

سطح
0
 
گوینده انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
956
709
مدال‌ها
2
شبی از کنار میکده می‌گذشتم، در روشنای پنجره چشمم افتاد به چندتا مرد که دور میز بیلیارد با چوب بیلیارد افتاده بودند به جان هم و یکی را زدند از پنجره انداختند بیرون. اگر هر وقت دیگری بود از این حرکت منزجر و ناراحت می‌شدم، اما در آن لحظه به کسی که بیرونش انداخته بودند حسودی‌ام شد. چنان به او غبطه خوردم که دلم خواست بروم داخل و کنار میز بیلیارد بپلکم و شلوغ کاری در بیاورم تا مگر از پنجره بیندازنم بیرون. رفتم داخل. مسـ*ـت نبودم، اما می‌گویید چه می‌کردم؟ می‌دانید اعصاب نداشتن آدم را وادار به چه کارهایی می‌کند؟! رفتم، اما اتفاقی نیفتاد. انگار لیاقت پرت شدن از پنجره را هم نداشتم.

یادداشت‌های زیرزمینی – فیودور داستایوسکی
 
موضوع نویسنده

Rozaleh

سطح
0
 
گوینده انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
956
709
مدال‌ها
2
عشق وهم می‌آورد و دلسوزی توان را کم می‌کند و از بین می‌برد.

یادداشت‌های شیطان – لیانید آندری‌یِف
 
بالا پایین