مجموعه اشعار معینی کرمانشاهی
- نویسنده موضوع mobina01
- تاریخ شروع
اطلاعات موضوع
موضوع نویسنده
- Mar
- 10,552
- 27,243
- مدال‌ها
- 9
بیش از این باده به پیمانه مریز
آبـرویِ مـنِ دیـــوانـه مریز
مــرغ نـــالان به چه کارت آید
دام بردار و دگـــر دانــه مریز
من صراحی نیَم ای ساقیِ عشق
خـون مـن بر درِ مـی‌خانه مریز
آتش حســرت از آن بـرقِ نگاه
بر دل محـــرم و بیگـانه مریز
آبـرویِ مـنِ دیـــوانـه مریز
مــرغ نـــالان به چه کارت آید
دام بردار و دگـــر دانــه مریز
من صراحی نیَم ای ساقیِ عشق
خـون مـن بر درِ مـی‌خانه مریز
آتش حســرت از آن بـرقِ نگاه
بر دل محـــرم و بیگـانه مریز
موضوع نویسنده
- Mar
- 10,552
- 27,243
- مدال‌ها
- 9
كار عمر آسان گرفتم، كار عشق آسان نشد
سر به صحراها نهادم بهر دل سامان نشد
ناله‌ها از یاد بردم، دیگر این دل دل نماند
سرد و خاموش اوفتادم، دیگر این جان جان نشد
دیده بر هر نقش بستم، آنچه دیدم آن نبود
با حقیقت پیش رفتم، آنچه گفتم آن نشد
قیدها را پاره كردم، دردها نقصان ندید
زندگی را هیچ گفتم، روشن این زندان نشد
سی*ن*ه كوشیدم كه گردد چون صدف چاك از وفا
اشك‌ها غلتید اما، گوهر غلتان نشد
اختیار گریه را دادم به چشم خود ولی
سیل بنیان كن برون زین چشمه‌ی جوشان نشد
بارها رفتم درون گردباد حادثات
ابر شد، باران فرود آمد، ولی طوفان نشد
پیكرم تا حد نابودی ز محنت سوده گشت
مشكلی بگشوده زین دندانه‌ی سوهان نشد
با اجل می گفت اسكندر كه كردیم امتحان
با جهانی زور و زر این عمر جاویدان نشد
سر به صحراها نهادم بهر دل سامان نشد
ناله‌ها از یاد بردم، دیگر این دل دل نماند
سرد و خاموش اوفتادم، دیگر این جان جان نشد
دیده بر هر نقش بستم، آنچه دیدم آن نبود
با حقیقت پیش رفتم، آنچه گفتم آن نشد
قیدها را پاره كردم، دردها نقصان ندید
زندگی را هیچ گفتم، روشن این زندان نشد
سی*ن*ه كوشیدم كه گردد چون صدف چاك از وفا
اشك‌ها غلتید اما، گوهر غلتان نشد
اختیار گریه را دادم به چشم خود ولی
سیل بنیان كن برون زین چشمه‌ی جوشان نشد
بارها رفتم درون گردباد حادثات
ابر شد، باران فرود آمد، ولی طوفان نشد
پیكرم تا حد نابودی ز محنت سوده گشت
مشكلی بگشوده زین دندانه‌ی سوهان نشد
با اجل می گفت اسكندر كه كردیم امتحان
با جهانی زور و زر این عمر جاویدان نشد
