جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام مهدی اخوان ثالث ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,750 بازدید, 170 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع مهدی اخوان ثالث
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
قصه ای از شب
شب است
شبی آرام و باران خورده و تاریک
کنار شھر بی غم ، خفته غمگین ، کلبه ای مھجور
فغانھای سگی ولگرد می آید به گوش از دور
به کرداری که گویی می شود نزدیک
درون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگه
قطره ھایی زرد
زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه
دود بر چھره ی او گاه لبخندی
که گوید داستان از باغ رؤیای خوش آیندی
نشسته شوھرش بیدار ، می گوید به خود در ساکت پر درد
ادامه /
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گذشت امروز ، فردا
را چه باید کرد ؟
کنار دخمه ی غمگین
سگی با استخوانی خشک سرگرم است
دو عابر در سکوت کوچه می گویند و می خندند
دل و سرشان به می ، یا گرمی انگیزی دگر گرم است...
شب است
شبی بیرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزدیک
نمی گرید دگر در دخمه ، سقف پیر
و لیکن چون شکست استخوانی خشک
به دندان سگی بیمار و از جان سیر
زنی در خواب می گرید
نشسته شوھرش بیدار
خیالش خسته ، چشمش تار . . .
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم
وای از ین حال پریشان که من امشب دارم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
می دهم خود را نوید سال بهتر، سال هاست
گر چه هر سالم بهتر از پار می آید فرود
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم

چه ها که می‌بینم و باور ندارم

چه ها،‌چه ها، چه ها، که می‌بینم و باور ندارم

حذر نجویم از هر چه مرا بر سر آید

گو درآید، درآید

که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم

اگرچه باور ندارم که یاور ندارم

چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم

سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز

نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم نبرده باز

چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم

خبر نداریم

خوشا کزین بستر دیگر، سر بر نداریم

در این غم، چون شمع ماتم

عجب که از گریه آبم نبرده باز

چه ها چه ها چه ها که می‌بینم و باور ندارم

چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ناگهان در کوچه دیدم بی‌وفای خویش را
باز گم‌کردم ز شادی دست‌وپای خویش را

با شتاب ابرهای نیمه‌شب می‌رفت و بود
پاک چون مه، شسته روی دل‌ربای خویش را

چون گلی مهتاب‌گون در گلبنی از آبنوس
روشنی می‌داد مشکین‌جامه‌ه‍ای خویش را

گرم صحبت بود با آن خواهر کوچک‌ترش
تا بپوشد خنده‌های نابجای خویش را

می‌درخشید از میان تیرگی‌ها گردنش
چون تکان می‌داد زلف مشک‌سای خویش را

گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته‌های خویش را

دیدم و آمد به یادم دردمندی‌های دل
گرچه غافل بود آن مه مبتلای خویش را

این چه ذوق و اضطراب است؟ این چه مشکل‌حالتی‌ست؟
با زبان شکوه پرسیدم خدای خویش را

تا به من نزدیک شد، گفتم سلام ای آشنا
گفتم اما هیچ نشنیدم صدای خویش را

کاش بشناسد مرا آن بی‌وفادختر، امید
آه اگر بیگانه باشد آشنای خویش را
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گرگ هاری شده‌ام
‌پوی و دله‌دو
شب درین دشت زمستان‌زده‌ی بی همه‌چیز
می‌دوم، برده ز هر باد گرو
چشم‌هایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
همه بی‌رحمی و فرمان فرار
گرگ هاری شده‌ام، خون مرا ظلمت زهر
کرده چون شعله‌ی چشم تو سیاه
تو چه آسوده و بی‌باک خرامی به برم
آه، می‌ترسم، آه
آه، می‌ترسم از آن لحظه‌ی پر لذت و شوق
که تو خود را نگری
مانده نومید ز هرگونه دفاع
زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی
پوپکم! آهوکم
چه نشستی غافل
کز گزندم نرهی، گرچه پرستار منی
پس ازین دره‌ی ژرف
جای خمیازه‌ی جادو شده‌ی غار سیاه
پشت آن قله‌ی پوشیده ز برف
نیست چیزی، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست، نبود
جز فریب دگری
من ازین غفلت معصوم تو، ای شعله‌ی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می‌فشرم
منشین با من، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده‌ی من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی‌ست؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمی‌ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم! آهوکم
تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کارآیم من
بی تو؟ چون مرده‌ی چشم سیهت
منشین اما با من، منشین
تکیه بر من مکن، ای پرده‌ی طناز حریر
که شراری شده‌ام
پوپکم! آهوکم
گرگ هاری شده‌ام
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ای شده چون سنگ سیاهی صبور
پیش دروغِ همه لبخندها!
بسته چو تاریکیِ جاوید گور
خانه به‌روی همه سوگندها!

من ز تو باور نکنم، این تویی؟
دوش چه دیدی؟ چه شنیدی به خواب؟
بر تو، دلا! فرّخ و فرخنده باد
دولت این لرزش و این اضطراب

زنده‌تر از این تپش گرم تو
عشق ندیده‌ست و نبیند دگر
پاک‌تر از آه تو پروانه‌ای
بر گلِ یادی ننشیند دگر
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
درآمد
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم.
چرا که می‌بینم و باور ندارم.
چها، چها، چها، که می‌بینم و باور ندارم.

مویه
حذر نجویم از هرچه مرا بر سر آید.
گو درآید، درآید
که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم.

برگشت به فرود
اگرچه باور ندارم که یاور ندارم.
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم.

مخالف
سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز.
نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزو ها که داشتیم و دگر نداریم،
خبر نداریم.
خوشا کزین بستر، دیگر، سر بر نداریم.

برگشت
در این غم، چون شمع ماتم،
عجب که از گریه آبم نبرده باز.
چها چها چها که می‌بینم و باور ندارم.
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم.
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساكت و خاكستری رنگ
زمين را بارش مثقال مثقال
فرستد پوشش فرسنگ فرسنگ

سرود كلبه‌ی بژ روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه‌های باد پيداست
كه شب مهمان توفان است امشب

دوان بر پرده‌های برف‌ها، باد
روان بر بال‌های باد، باران
درون كلبه‌ی بژ روزن شب
شب توفانی سرد زمستان

آواز سگ‌ها

زمين سرد است و برف آلوده و تَر
هوا تاريك و توفان خشمناك است
كشد - مانند گرگان - باد، زوزه
ولی ما نيك‌بختان را چه باك است؟

كنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاك‌اره‌های نرم خفتن
چه لذت‌بخش و مطبوع است، و آنگاه
عزيزم گفتن و جانم شنفتن

وز آن ته‌مانده‌های سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنيای خوبی
چه ارباب عزيز و مهربانی

ولی شلاق! اين ديگر بلاییست
بلی، امّا تحمل كرد بايد
درست است اينكه الحق دردناك است
ولی ارباب آخر رحمش آيد

گذارد چون فروكش كرد خشمش
كه سر بر كفش و بر پايش گذاريم
شمارد زخم‌هامان را و ما اين
محبت را غنيمت می‌شماريم

خروشد باد و بارد هم‌چنان برف
ز سقف كلبه‌ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سياه مرگ مركب

آواز گرگها

زمين سرد است و برف آلوده و تَر
هوا تاريك و توفان خشمگين است
كشد - مانند سگ‌ها - باد ، زوزه
زمين و آسمان با ما به كين است

شب و كولاك رعب‌انگيز و وحشی
شب و صحرای وحشتناك و سرما
بلای نيستی، سرمای پر سوز
حكومت می‌كند بر دشت و بر ما

نه ما را گوشه‌ی گرم كنامی
شكاف كوهساری سرپناهی
نه حتّی جنگلی كوچك، كه بتوان
در آن آسود بی تشويش گاهی

دو دشمن در كمين ماست، دايم
دو دشمن می‌دهد ما را شكنجه
برون: سرما، درون: اين آتش جوع
كه بر اركان ما افكنده پنجه

دو ... اينك ... سومين دشمن ... كه ناگاه
برون جست از كمين و حمله‌ور گشت
سلاح آتشين ... بی رحم ... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت

بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
كه اين خون، خون ما بی خانمان‌هاست
كه اين خون، خون گرگان گرسنه‌ست
كه اين خون، خون فرزندان صحراست

درين سرما، گرسنه، زخم خورده
دويم آسيمه‌سر بر برف چون باد
وليكن عزت آزادگی را
نگهبانيم، آزاديم، آزاد
 
بالا پایین