جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار میثم علی یزدی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام میثم علی یزدی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,390 بازدید, 46 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع میثم علی یزدی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
بی تو آسوده نشد حنجره ام از گله ها
شکوه ها می کند از فاصله ها فاصله ها

باز صبح دگر و چشم به در دوخته ام
همچو دیروز و پریروز ، پر از ولوله ها

خسته ام بس که سراسیمه دویدم بیرون
پای احساس، پر از خار، پر از آبله ها

شرح ِ دلتنگی ِ تو وزن گرفت از غزلم!
گم شدی در من و من بین ِ ورق باطله ها!

در شبم یاد ِ تو می آید و عطر ِ تو عزیز
وقت ِ بوئیدن ِ بالشت ِ پَر ِ چلچله ها

من به روی گسل ِ خاطره ها میلرزم
گریه آوار شده بر دل ازین زلزله ها
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
کمی تا قسمتی ابری شد این دل
نشستم بی تو وقتی روی ساحل

به امواجی خروشان خیره گشتم
چنان کشتی شکسته مانده در گل !

دلم سَر رفت و خونی بر جگر بود
روان رودی دمغ در راه منزل

به دریایی بیفتادم چنان ژرف
به چشمانی که آبی بود و خوشگل

همان گردابِ آبی محفلی شد
برایِ مرگِ ماهیگیرِ غافل

به دامِ مردمک هایِ سیاهی
گرفتارِ بتی مه رو شمایل

دلی را دستِ کشتی یِ تو دادم
و قلبم در هوایت بود مایل

غروبی تا ابد شد چشمِ سرخم
زبانی تلخ چون زهرِ هلاهل

ز قلبی که سراسر پهنه اش بود
کویری ماند از آن دریای دل دل
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
ساعت که به صفرِ عاشقی نزدیک است
چون رشته یِ مِهر بینِ ما باریک است !

آن ثانیه از لبت گلوگیر شدم !
این لحظه جگر سوزِ چرا و لیک است

دستی که مرا کشیده بیرون از چاه
امروز به رویِ ماشه یِ شلیک است

دسته گُلِ خشکِ رویِ قبرش از کیست !
از جشنِ شبِ ماه رُخی تاریک است

چرخید همان عقربه در صفرِ تو شد
گنجشکِ اشی مشی ، زمستان نیک است؟!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
به صفایِ قدمت خانه یِ دل جارو شد
سقفِ سنگینِ پر از برف و یخ اش پارو شد

منِ انگشت نما، شُهره یِ غربت بودم
طعنه هم از سخنِ خسته یِ من پُررو شد

نُقلِ تلخِ لبِ هَر وِروِره جادو ناگاه
با نسیمِ تو کلاهِ غمِ من وارو شد

اشک، خاکستر چشمان مرا یاری داد
آینه جلوه یِ سیمایِ کمان ابرو شد

چشمه یِ آب حیات از لب تو جوش زند
قطره ای بر لب خشکیده یِ من دارو شد

بی سبب نیست که در عمق تنم ریشه زدی
بید مجنون شده با عطر تو رودَرو شد

چشمِ بیرون زده از شعبده ات را دیدی!
رویِ آن حلقه ببینید که نامم رو شد

چهره از گرم‌ترین شعله یِ خورشید شکفت
ابرها گم شد وخندید و پر از نیرو شد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
باغبان سارقِ انگور زِ تاکستان است
باغ از آفتِ پنهانِ خودش ویران است

آمدم شهر که انگور به خَمّار دهم
او به فرمایشِ مخمورِ خُمی ، زندان است

بی سبب نیست در این شهردهان آب افتد
فکر و ذکر شَه و داروغهء اینجا نان است

پدرم گفت از این داس به خرمن نرسی
خوشه ها با لبهء داس تو هم پیمان است

بیستون کامِ تو شیرین نکند ای فرهاد
دلِ شیرینِ تو با خسرویِ آن سامان است

تا درفشی بشود مصرعِ ضحاک کُشم
کاوه اینبار صدایِ پسرِ دهقان است

باغبان مُرد خدایا پسرش چوپان شد
گرگِ گلّه به گمانم که سگِ چوپان است

یوسف این گندمِ کنعان ز چه انبار کنی ؟!
اشکِ یعقوبِ تو آبادگرِ کنعان است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
باران برایش فرق چندانی ندارد
در دشت ها یا در بیابان ها ببارد

یک دغدغه با ابرها دارد کجا کی
مردی زنی یا کودکی تخمی بکارد

او مهربان و مهربان و مهربان است
با شُرشر اش لبخند را بر لب بیارد

وقتی تو دست از جان بشویی موج دریا
بر صخره ها نقش از رخ خود می‌نگارد

باران تو رویش را جلا دادی که امروز
رنگین کمان بر آسمان دل می‌ سپارد

باران دلم این روزها گرد و غبارست
غم پنجه ها راه گلو را می‌فشارد

باران دعایم کن دعایم کن که شاید
اندیشه ام پا در رکاب تو گذارد

باران دلیل شعرهای این و آن بود
گر شاعری اوراقِ دیوان می‌شمارد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تا سیاوش نگه اش بر مهِ ایران افتاد
شعرِ زیبایِ فرنگیس به جريان افتاد

رستم آموخته بودش منشِ پاکی را
کی نگاهش بَرِ سودابهءِ سلطان افتاد

دلِ سودابهءِ کاووس سیَهوش خواهد !!
آتشِ چشمکِ دلداده به سروان افتاد

اسب خود هِی زد و اینگونه بر آتش می گفت
که ز سودایِ شَه این رآی به فرمان افتاد

تا درآمد به سلامت ز لهیبِ تهمت
حرز او بر لبهءِ تاج امیران افتاد

نامور گشت، یَلان حمد و ثنایش گفتند
وردِ او بر لب سربازِ رجز خوان افتاد

دو سپهبد خمِ چوگان سیاووش شدند
سوگ او در سرِ شاهنشهِ توران افتاد

سووَشونِ سَده ها حاصل این رخداد است
گذرِ توسیِ ایران به قلمدان افتاد
 
بالا پایین