جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته [میرای خیال] اثر •MoonLyra کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط MoonLyra با نام [میرای خیال] اثر •MoonLyra کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 428 بازدید, 21 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع [میرای خیال] اثر •MoonLyra کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع MoonLyra
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MoonLyra
موضوع نویسنده

MoonLyra

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
31
129
مدال‌ها
2
این روزها شبیه ارواح سرگردانِ قلعه‌های کتاب داستان‌ها، درمانده‌ام.
همان ارواح بی‌سرگذشتی که نه از جایی می‌آیند و نه به جایی می‌روند؛ نه شروعی دارند، نه پایانی. مثل یک سایه‌ی بی‌صاحب که با اولین باریکه‌های پرتو خورشید، به نابودی محکوم‌ست.
یک وجود ناچیز بی‌نام و نشان، گیج و مشوش، که آمده تا برود.
ایرادی هم ندارد، کتاب داستان‌ها معمولا کوتاه‌اند؛ فقط نمی‌دانم چرا هیچکس پیش از این ننوشته بود که این ارواح ،از درد است که چنین فریاد می‌کشند!​
 
موضوع نویسنده

MoonLyra

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
31
129
مدال‌ها
2
زوزه‌ی مرگبار کاغذها و قطره‌های سرخی که از سرانگشتانم، روی کلمات می‌چکند و با جوهر درمی‌آمیزند، به انتها رساندن این داستان را دشوار می‌کنند.
یورش واژگان بی‌قرار به مغزم می‌رسد اما؛ چیزی در این اتاق، قلم را از تپش باز می‌دارد.
چیزی، شبیه چشم‌های تو، در آیینه!
چیزی شبیه بلندای گیسوانت، که موقرانه حنجره‌ام در بر می‌کشد و نفس‌های گرمم را، لمس می‌کند.
چیزی شبیه تو، که آرام و آرام‌تر از هیچ پدید می‌آیی.
از همان هیچی که من، در گلدانی خشک، در دفتری فراموش شده و در کابوسی شبانه‌، به خاک سپرده بودم.
می‌بینم که سایه‌ای، به زخم انگشتانم می‌خزد و آهسته کالبدم را در می‌نوردد؛
از ابتدا می‌دانستم، پایان داستان تو، به دستان خودت، نوشته خواهد شد.​
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین