نگاهم را از چشمان منتظر نگهبان میگیرم:
- دم در کلابم، بیا بیرون نگهبان ببینت که راهمون بده.
بیحوصله فریادوارانه میگوید:
- چهار تا برد، دو یا سه باخت! این رو بهش بگو، رمزه!
برای اینکه جمله را فراموش نکنم تندتند میگویم:
- چهار تا برد، دو یا سه باخت!
نگهبان که صدایم را میشنود باز همان لحن خشنش را حوالهام میکند:
- زودتر برید داخل.
دست خاتون را میگیرم و انگشترهایی که هر پنج انگشتت را با آنها تزئین کرده دستم را اذیت میکند، با ورود به کلاب حدود بیست پله را باید طی میکردیم تا به سالن اصلی برسیم. دود و غبار، صدای موزیک زننده، و آدمهای که دور یک اتاقک که فقط با سیمهای زیاد ساخته شده بود ایستاده بودند و با ریتم آهنگ بالا و پایین میپریدند ضربان قلبم را زیاد کرد، با لحنی که ناخواسته هیجان در آن موج میزد رو به خاتون گفتم:
- خب میدونی اینجا اونقدر هم بد نیست!
خاتون ردیف دندانهای کامپوزیت شدهاش را به رخ میکشد و با چشمهایی که دودو میزند میگوید:
- اینجا خیلی خفنه! خیلی!
در لحظهای با سوفی چشم در چشم میشویم، جیغ بلندی میزند و هردویمان را به آغوش میکشد. کمی بعد از آغوش هم بیرون میاییم و خاتون با ذوق دستهایش را به یکدیگر میکوبد:
- چقدر جذاب شدی سوفی!
سوفی چشمکی به او میزند:
- اگه میدونستید این دونفر که قراره باهم یه دعوای حسابی داشته باشن چقدر خفنن اصلاً همچین تیپی نمیزدین.
کمی اخم میکنم و تشر میزنم:
- من تیپم برام مهم نیست، همین که با لباسی که تنمه راحت باشم برام کافیه!
خاتون: منم همینطورم... .
با صدای پسری که کنار سوفی میایستد و دستش را روی شانهی سوفی میگذارد با دقت نگاهش میکنم، پسر دستش را به سمتمان میکشد، چشمان سبزش را بین من و خاتون میچرخاند، لبخند صمیمانهای میزند و با لحنی که میخواهد محترمانه به نظر برسد میگوید:
- سلام خانمها، من هوبرت هستم، دوست پایهی سوفی!
نیمچه لبخندی میزنم و صدای موزیک پردهی گوشهایم را خراش میدهد:
- از دیدنت خوشحالیم هوبرت!
خاتون هم فقط به تکان دادن سرش با لبخند شیرینش اکتفاء میکند.
- دم در کلابم، بیا بیرون نگهبان ببینت که راهمون بده.
بیحوصله فریادوارانه میگوید:
- چهار تا برد، دو یا سه باخت! این رو بهش بگو، رمزه!
برای اینکه جمله را فراموش نکنم تندتند میگویم:
- چهار تا برد، دو یا سه باخت!
نگهبان که صدایم را میشنود باز همان لحن خشنش را حوالهام میکند:
- زودتر برید داخل.
دست خاتون را میگیرم و انگشترهایی که هر پنج انگشتت را با آنها تزئین کرده دستم را اذیت میکند، با ورود به کلاب حدود بیست پله را باید طی میکردیم تا به سالن اصلی برسیم. دود و غبار، صدای موزیک زننده، و آدمهای که دور یک اتاقک که فقط با سیمهای زیاد ساخته شده بود ایستاده بودند و با ریتم آهنگ بالا و پایین میپریدند ضربان قلبم را زیاد کرد، با لحنی که ناخواسته هیجان در آن موج میزد رو به خاتون گفتم:
- خب میدونی اینجا اونقدر هم بد نیست!
خاتون ردیف دندانهای کامپوزیت شدهاش را به رخ میکشد و با چشمهایی که دودو میزند میگوید:
- اینجا خیلی خفنه! خیلی!
در لحظهای با سوفی چشم در چشم میشویم، جیغ بلندی میزند و هردویمان را به آغوش میکشد. کمی بعد از آغوش هم بیرون میاییم و خاتون با ذوق دستهایش را به یکدیگر میکوبد:
- چقدر جذاب شدی سوفی!
سوفی چشمکی به او میزند:
- اگه میدونستید این دونفر که قراره باهم یه دعوای حسابی داشته باشن چقدر خفنن اصلاً همچین تیپی نمیزدین.
کمی اخم میکنم و تشر میزنم:
- من تیپم برام مهم نیست، همین که با لباسی که تنمه راحت باشم برام کافیه!
خاتون: منم همینطورم... .
با صدای پسری که کنار سوفی میایستد و دستش را روی شانهی سوفی میگذارد با دقت نگاهش میکنم، پسر دستش را به سمتمان میکشد، چشمان سبزش را بین من و خاتون میچرخاند، لبخند صمیمانهای میزند و با لحنی که میخواهد محترمانه به نظر برسد میگوید:
- سلام خانمها، من هوبرت هستم، دوست پایهی سوفی!
نیمچه لبخندی میزنم و صدای موزیک پردهی گوشهایم را خراش میدهد:
- از دیدنت خوشحالیم هوبرت!
خاتون هم فقط به تکان دادن سرش با لبخند شیرینش اکتفاء میکند.