مجموعه اشعار ناصر خسرو

[ویتامین]

پسنده است با زهد عمار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را؟

من آنم که در پای خوگان نریزم
مر این قیمتی در لفظ دری را

 

[ویتامین]

تو را ره نمایم که چنبر کرا کن
به سجده مر این قامت عرعری را

کسی را برد سجده دانا که یزدان
گزیده‌ستش از خلق مر رهبری را

 

[ویتامین]

کسی را که بسترد آثار عدلش
ز روی زمین صورت جائری را

امام زمانه که هرگز نرانده است
بر شیعتش سامری ساحری را

 

[ویتامین]

نه ریبی به جز حکمتش مردمی را
نه عیبی به جز همتش برتری را

چو با عدل در صدر خواهی نشسته
نشانده در انگشتری مشتری را

 

[ویتامین]

بشو زی امامی که خط پدرش است
به تعویذ خیرات مر خیبری را

ببین گرت باید که بینی به ظاهر
ازو صورت و سیرت حیدری را

 

[ویتامین]

نیارد نظر کرد زی نور علمش
که در دست چشم خرد ظاهری را

اگر ظاهری مردمی را بجستی
به طاعت، برون کردی از سر خری را

 

[ویتامین]

ولیکن بقر نیستی سوی دانا
اگر جویدی حکمت باقری را

مرا همچو خود خر همی چون شمارد؟
چه ماند همی غل مر انگشتری را؟

 

[ویتامین]

نبیند که پیشش همی نظم و نثرم
چو دیبا کند کاغذ دفتری را؟

بخوان هر دو دیوان من تا ببینی
یکی گشته با عنصری بحتری را