جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {نامحصوریِ خویشتن} اثر •سپید خون کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط سپیدخون؛ با نام {نامحصوریِ خویشتن} اثر •سپید خون کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,112 بازدید, 20 پاسخ و 14 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {نامحصوریِ خویشتن} اثر •سپید خون کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع سپیدخون؛
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
صیاد خمیده‌ی من، گویا که به درگاه پروردگاه پیمان بستنه‌ای و سوگند خورده‌ای که تا آخرین بوسه‌ی زمان، در کنارم باشی و هر لحظه، بیش از پیش، مرا تنگ در آغوش بفشاری. بگذار نفسی وارسته بکشم از این معشوق ناخواسته‌ای که «حد و حصار» نامیده می‌شود؛ معشوق من ویرانی منجمدی است که هر نامحصور تجربه می‌کند.
 
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
طوفانم در دایره‌الغات تو نمی‌گنجد، سرخه‌حصار عزیزم. من لبریز از تنفرم، تنفر از تو و محدودیتی که به جانم شعله کشیده! از کودکی رویای تخریب مرزها را داشتم، و حالا خود تکه‌ای از این مرز انزجارانگیزم. هرگز نخواسته‌ام که این چنین مملو از هراس باشم، من خود را یک خط‌شکن خورشیدآرزو می‌کردم، یک نامحصور.
 
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
همواره از رسوا شدن سقف پناهم می‌ترسیدم. نه چون که پناهگاهم انحصاری بود، بلکه مأوایم انتخاب نامتعارفی بود که در رگ‌های سیب حوا حضور داشت، همان‌گونه مطبوع و همان‌گونه ممنوع. در این لحظه که پاره‌ای نگفته‌هایم برملا شده است، حق را به خود می‌دهم؛ هم در گزینش این راز، و هم در پنهان ساختن نامحصوری‌ام.
 
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
گزینه‌ی «باختن» هرگز میز انتخاباتم را لمس نکرده است ؛ من هر لحظه در بازی برد و مرگ بوده‌ام. یک لبه‌ی لغزنده تیغ که تا ژرفای افق را بریده است و در کمین دلهره‌ای از من نشسته است. همیشه این تیغه‌ی تشنه به خون را قدرت می‌پنداشتم، اما اکنون از این قم*ار بی‌انتها بر سر خوشبختی‌ام خسته‌ام، از نامحصور بودن.
 
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
ساعت زنگ‌داری در گوشم وصیت آخرین گلبرگ‌های رز سرخی در میان کویر را می‌خواند که به ریشه‌ی داغ‌دارش وعده‌ی باران داده بودند. وصیت‌نامه‌ی وحشتناکی به رشته تحریر درآورده است، می‌گوید به حصارتان معتمد باشید؛ او شما را از جهان فرو نمی‌کند بلکه خطرات را از جهان شما بیرون می‌کشد. می‌گوید نامحصور نباشید.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
مانده‌ام میان برگزیدن دو مسیر. مسیری از دل بیابان که مقصدی مطلوب و اندکی نامشخص دارد، و راه بی‌پایانی که از نگاه مرغ‌زار می‌گذرد اما مقصدش قعر دوزخ است. با حقیقتی دردناک رخ‌به‌رخ می‌شوم، انسان گاهی باید در آغوش حصار باشد. وادار شدن به امری، بی‌پشیمانی و آسان است. گاهی نامحصور بودن خوشایند نیست.
 
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
دیشب در آغوش مهتاب شیرین و نرمی خوابیدم، و آوای لطیف احساس باارزش بودن را شنیدم که برای نگاه امیدوار و خواب‌آلودم لالایی می‌خواند. دیشب هیچ قطره‌ی سرکش اشکی از چشمانم نگریخت، خورشید را روی سقف خیالم به نظاره نشستم. سرشار بودم از انوار ستاره‌های آرزو که ملتمسانه نجوا می‌کردند که نامحصورم!
 
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
غوطه‌ور در باتلاق دره‌وَش تشویش می‌نمودم، هراس پنجه‌اش را روی خفقان‌آلودگی قلبم می‌فشرد. دست‌وپا می‌زدم، در آغوش گل‌ولای می‌گریستم و ریسمان تقلا را به التماس زندگانی می‌دوختم. صبر شش‌هایم بی‌صبر بود که کورسوی لغزانش را دیدم. با رقص نجوا به یادم می‌آورد که زنجیر را خواهم درید، که نامحصورم.
 
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
واژگان چشمک‌زن خیال را، به امیدواری ریسمان سماء می‌دوختم تا به غروب، در میان پراکندگی خوش‌یمن ابرها، پاره‌های رنگین آرزو بدرخشند. با فانوسی رو به وداع، در ویرانی‌های این ویرانه می‌چرخیدم و نجوای نام کودکی را فریاد می‌کردم، که هم‌نام و همزاد من، بنیاد بودن و بی‌داد نبودن است. می‌پرسید:« من نامحصورم؟»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
گویی سیاوشم را از میان آتش مرگ‌پوش بیرون کشیده بودم. گویی خورشیدِ شمس، به آغوش پریشانیِ مولانایم بازگشته بود. گویی یک‌شبه، دلیری راه صد‌ساله پیموده بود و جان جهان را نامیده بود به نام عشاق بی‌امید! سروری بی‌تمثیل نبضم را به ضربان وا می‌داشت. اختر سهیل را دیده بودم شاید، در واپسین ثانیه‌های ارتحال نامحصوری‌ام.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین